حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تصوف» ثبت شده است

معنای لغوی تصوف

از میان عرفان‌های گوناگون قدیم و جدید، عرفان اسلامی به لفظ صوفی و تصوف اختصاص یافته است، یعنی عرفان اسلامی را «تصوف» و شخص عارف را «صوفی» می‌نامند.

در اشتقاق لغوی صوفی و تصوف، بحث‌های فراوانی وجود دارد که از این میان سه قول قابل تامل و بررسی است :

  1. اساسا لفظ صوفی در زبان عربی ریشه‌ لغوی ندارد، بلکه از کلمه‌ی «سوفیا»ی یونانی گرفته شده است. بنابراین صوفی به معنای حکیم و دانشمند خواهد بود؛
  2. لفظ صوفی به قبیله‌ای از عرب به نام بنی‌صوفه نسبت داده شده است که در زمان جاهلیت خدمت‌گزاران خانه‌ خدا بودند. پس از ظهور اسلام، هنگامی که عده‌ای از مسلمانان در مسئله‌ ریاضت، عبادت و زهد پافشاری نشان دادند، مردم با سابقه‌ای که از قبیله‌ بنی‌صوفه در ذهن داشتند، این عده را به همان قبیله منسوب نمودند و بدین ترتیب به این افراد «صوفی»، به برنامه های ایشان «تصوف» و به این طایفه، «متصوفه» گفتند؛
  3. لفظ صوفی برگرفته از «صوف» به معنای پشم می‌باشد و دلیل این نام‌گذاری لباس پشمینه‌ای است که صوفیان می‌پوشند. از آن‌جا که یکی از برنامه‌های سلوکی مهم عارفان، ریاضت است، آن‌ها غالبا لباس نرم و لطیف به تن نکرده و از لباس‌های پشمی که خشونت بیشتری دارد بهره می‌گرفتند. لذا با نام صوفی شهرت یافتند. این معنا در ادبیات نیز فراوان آمده است و بسیاری از اهل تحقیق همین جهت را پذیرفته‌اند.

معنای اصطلاحی تصوف

عرفا تعاریف متعددی برای تصوف ارائه داده‌اند که هر چند الفاظ آن‌ها مختلف است، ولی معانی آن‌ها به هم نزدیک می‌باشد. مثلا یکی از عرفای بزرگ به نام «معروف کرخی» (متوفای ۲۰۱ ق) در تعریف تصوف می‌گوید: «التصوف الاخذ بالحقائق و الیأس مما فی أیدی الخلائق» یعنی «تصوف، گرفتن و یافتن حقایق هستی و مأیوس گشتن از دنیای مردم است.» این تعریف جامع دو بُعد اصلی عرفان اسلامی، یعنی بُعد معرفتی (عرفان نظری) و بُعد عملی (عرفان عملی) است.

عارف بزرگ دیگر به نام «ابوبکر کتّانی» (متوفای ۳۲۲ ق) در تعریف تصوف می‌گوید: «التصوف صفا‌ء و مشاهدة» که در این تعریف هم صفای قلب و تطهیر باطن به عرفان عملی و سلوک و مشاهده‌ حقایق و رسیدن به معارف شهودی به عرفان نظری و معرفت اشاره دارد.

مُحیی‌الدین بن عربی (م ۶۳۸ ق) تصوف را به «الوقوف مع الآداب الشرعیة ظاهرا و باطنا و هی الخلق الالهیة» تعریف کرده است، یعنی «تصوف، پای‌بندی به آداب شریعت در ظاهر و باطن است که همان اخلاق الهی می‌باشد.» این تعریف هر چند تنها به جنبه‌ عملی عرفان اسلامی اشاره دارد، اما به رویکرد امروزی واژه‌ تصوف که در آن جنبه‌ عملی غلبه دارد نزدیک‌تر است.

معنای اصطلاحی عرفان

برخلاف واژه‌ صوفی، در اشتقاق لغوی لفظ عرفان ابهامی وجود ندارد و روشن است که از «عَرَفَ، یَعْرِفُ» گرفته شده و هم‌خانواده‌ معرفت، عارف و معروف است. البته واژه‌ عرفان با همین ساختار در آثار عرفا شیوع چندانی ندارد و ایشان اغلب از لفظ تصوف، صوفی و یا اشتقاق عارف استفاده می‌کنند، پس تعریف عارف به گونه‌ طبیعی تعریف عرفان نیز خواهد بود. برای این واژه نیز تعاریف گوناگونی ارائه شده است:

  • بایزید بسطامی (م ۲۶۱ ق): «ادنی صفة العارف أن تجری فیه صفات الحق و یجری فیه جنس الربوبیة» یعنی «صفت عارف آن است که صفات حق در او جاری و جنس ربوبیت در او ساری باشد.» این تبیین بیشتر جنبه‌ عملی دارد.
  • جنید بغدادی (م ۲۹۷ ق) در پاسخ به این پرسش که عارف کیست و معرفت چیست، می‌گوید: «أن تعرف ما لک و ما له» یعنی «معرفت آن است که بشناسی چه چیزی از آن توست و چه چیزی برای خدای متعال». به عبارت دیگر به درستی حق و خلق را از هم بازشناخته و احکام هر یک را در جای خود بنشانی که از مباحث اصلی عرفان نظری است.
  • ملاعبدالرزاق کاشانی (م ۷۳۵) در تعریفی شایسته می‌گوید: «العارف من أشهده الله ذاته و اسمائه و افعاله، فالمعرفة حال تحدث من شهود» یعنی «عارف کسی است که خدای متعال ذات، صفات، اسماء و افعال خود را به وی نشان داده است، بنابراین معرفت، حالی است که از پی شهود می‌آید.»

مقایسه دو واژه‌ی عرفان و تصوف

در عرف داخلی کشور جمهوری اسلامی ایران، واژگان عرفان و عارف در آثار محققان از عرفا، با غلبه‌ جنبه‌ی معرفتی استفاده می‌شود، اما امروزه و در سرزمین ما برای نامیدن همه‌ فراورده‌های عرفانی اعم از عملی و معرفتی و هنری، و اغلب درباره‌‌ عارفان شیعی و با بار ارزشی مثبت به کار می‌رود.

در مقابل، واژگان تصوف و صوفی که در ابتدا به معنای مطلق میراث عرفانی در آثار عرفا کاربرد داشت، کم‌کم در جنبه‌ عملی غلبه یافت. این واژه‌ها امروزه برای نامیدن فراورده‌های عمدتا عملی و سلوکی استفاده می‌شود و با دخول برخی سلسله‌ها و طریقت‌های صوفیه به عالم سیاست و بروز انحرافات و دنیاگرایی، بار ارزشی منفی یافته است.

در عالم علم برای وجهه‌ی باطنی ادیان از واژه‌ی Mysticism به معنای رازورزی و شناخت حقایق نهان و رازگونه از طریق شهود (و نه حس یا عقل) استفاده می‌شود که معادل عرفان به معنای عام آن است و طبعا به دین/مکتب مربوطه اضافه می‌شود مثل عرفان مسیحی (Christian mysticism)، ولی در عرف آکادمیک جهانی برای اشاره به عرفان اسلامی از یک واژه‌ غیرترکیبی یعنی «صوفیزم» (Sufism) که همان معادل لاتین «تصوف» است، استفاده می‌شود که فاقد بار ارزشی نسبی یا مطلق است.

کلمه‌ی «عرفان» به معنای «شناخت» و «معرفت» است. این اصطلاح از قرون ابتدایی اسلامی در میان متصوفه رواج داشته است. برای مثال در کلمات عرفایی نظیر «بایزید بسطامی» (متوفای ۲۶۱ قمری) و «معروف کرخی» (متوفای 201 قمری) کلمه‌ی «عارف» و «عرفان» دیده می‌شود. استاد مطهری می‌فرماید: در کتاب اللُّمع «ابونصر سَرّاج طوسی» که از متون معتبر عرفان و تصوف است، جمله‌ای از «سفیان ثوری» نقل شده که نشان می‌دهد، در حدود نیمه‌ی اول قرن دوم این اصطلاح پیدا شده بود. البته در گذر زمان و همچنین در مناطق مختلف، اصطلاح عرفان و عارف کاربردهای مختلف و تغییراتی داشته است که دانستن آنها برای نزدیک شدن به حقیقت این دستگاه فکری کمکی به ما نمی‌کند. برای مثال گاهی عرفان را بر بخش نظری اطلاق کرده و تصوف را ناظر به بخش عملی عرفان می‌دانستند (چنانچه ابن فنّاری در مصباح الانس نقل کرده است).

به طور کلی در عصر ما، عرفان بر همه‌ی میراثی که از تصوف و عرفان حوزه اسلامی، از سده‌های نخستین پیدایش اسلام تاکنون به ما رسیده است اطلاق می‌شود. در واقع عرفان، معرفت و آگاهی شهودی ذات و صفات و افعال الهی توسط بشر است.

واژه‌ی دیگری که در عالم اسلام بسیار رواج داشته و به کار بردن آن برای اهل باطن از مسلمین، خیلی بیشتر از واژه‌ی عارف است، اصطلاح «صوفی» می باشد. در مورد اینکه واژه‌ی صوفی به چه معناست، ریشه آن چیست، و چرا عارفان را صوفی خوانده‌اند، بحث‌های بسیار زیادی در زمان‌های مختلف مطرح بوده است. در دوران معاصر نیز، توسط مستشرقین و جوامع دانشگاهی داخلی و خارجی به این مباحث دامن زده شده به نحوی که اکنون، نظرات متنوع و متعددی در این زمینه پیش روی ما است. این بحث‌ها هم ما را به حقیقت تصوف و عرفان و دستگاه فکری که عرفان ارائه می کند رهنمون نمی‌شوند. پس بهتر است که تنها نگاهی کلی به معنای لغوی و اصطلاحی تصوف داشته باشیم و از تفاصیل بلافایده صرف‌نظر کنیم.

«صوف» در عربی به معنای پشم است و «صوفی» (پشمینه پوش) کسی است که لباس پشمی می‌پوشد. از آن جایی که این لباس، نرم و لطیف و راحت نبوده، نشانه‌ی بی‌رغبتی به دنیا تلقی می‌شده است. افرادی که اهل باطن بوده و به زخارف دنیوی بی‌توجه بودند، این لباس را می‌پوشیدند و صوفی خوانده می‌شدند.

یکی از معروف‌ترین اطلاقات صوفی به این معنا در دیوان حافظ آمده است؛ حافظ در شأن خود می‌گوید:

سرمست در قبای زرافشان چو بگذری

یک بوسه نذر حافظ پشمینه پوش کن

 مشخص است که منظور حافظ از پشمینه پوشی همان تصوف است و اینکه معادل فارسی آن را به کار برده است نشان می‌دهد که در آن دوران، صوفی به همین معنای پشمینه‌پوشی بوده یا لااقل معنای غالب آن بوده است.

احتمالات دیگری که در مورد ریشه‌ی واژه‌‌ی صوفی بیان شده عبارتند از:

از ریشه صفا، منسوب به «اهل صُفه»، قبیله‌ای به نام «بنی صوفه» که در جاهلیت خادم کعبه بودند، نوعی گیاه به نام «سوفانه»، «سوفی» که کلمه‌ای یونانی و به معنی حکمت است و امثال اینها. این اختلافات هم قدیمی است و «هُجویری» (از عرفای قرن پنجم) در کشف المحجوب به آنها اشاره کرده است.

گاهی بین عرفان و تصوف فرق گذاشته می‌شود، به این معنا که عرفان را اشاره به بخش مثبت و تصوف را اشاره به بخش منفی این حرکت باطنی به سوی خداوند متعال در عالم اسلام تلقی می‌کنند. خود این کاربرد هم قدیمی است و در اشعار حافظ و سایر عرفای ما مسبوق به‌سابقه است:

نقد صوفی نه همین صافی بی غش باشد

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

 این بیت از حافظ اشاره‌ای به نوعی جهت منفی در اصطلاح تصوف دارد.

در مجموع می توان گفت که تصوف در عالم اسلام به طور کلی بر همان حرکت باطنی اطلاق می‌شده و لباس پشمینه هم در این اطلاق نقش داشته است. این اطلاق از همان قرون آغازین اسلام رایج بوده و اگر تبصره‌هایی بر آن مترتب شده (مانند همین معنای منفی یا اطلاق بر بخش عملی)، در ادوار یا محیط‌های جغرافیایی خاصی در عالم اسلام به وجود آمده و بعدا از بین رفته است. به طور کلی تفاوتی از این جهت میان «عرفان و تصوف» یا «عارف و صوفی» نیست و هر دو ناظر به همه‌ی حقایقی هستند که عرفا و متصوفه دوران اسلامی در سیر باطنی خودشان به آنها دست یافتند.

در دوران ما و به خصوص در داخل جمهوری اسلامی ایران یعنی در اطلاقات بعد از انقلاب، به واسطه‌ی برخی گرایش‌ها و اعمالی که خود اهل تصوف هم در آن بی‌تقصیر نبودند و نیستند، عملاً عارف و عرفان واژه‌هایی با بار ارزشی مثبت تلقی شده و تقریباً در همه فرآورده‌های عرفانی اعم از علمی، عملی، معرفتی، هنری، ادبی و ... به کار رفته و غالباً از آن عرفای شیعی قصد می شود. متقابلاً واژه‌ی صوفی و تصوف، با بار ارزشی منفی و عمدتاً در فرآورده های عملی سلوکی به کار رفته و بیشتر برای عرفای مذاهب مختلف اهل تسنن استفاده می شود.

اگر بخواهیم نگاهی علمی و آکادمیک به این دو اصطلاح در دوران معاصر داشته باشیم باید گفت که عرفان یک واژه‌ی عام میان اسلام و سایر ادیان بوده و برگردان رایجی از واژه انگلیسی «Mysticism» است. این واژه در قرون اخیر بیشتر بر جنبه‌های عاطفی و احوالی ادیان دلالت می‌کند و معنای آن راز ورزی یا سِرّ ورزی است، یعنی توجه به رموزی که در ادیان نهفته‌اند و فراتر رفتن از ظواهر دینی و رسیدن به باطن ادیان. البته به دلیل برخی بحث‌های مربوط به «تجربه‌ی دینی» (که نمی‌خواهیم وارد آن ها شویم)، کاربرد این واژه در غرب معاصر لزوماً به معنای معرفت‌زایی روش عرفانی نیست، ولی در حوزه‌ی اسلام و تصوف و عرفان اسلامی به خصوص تکیه روی این هست که سلوک عرفانی نسبت به اتیان دستورات عام دینی، معرفت‌زایی بیشتر و عمیق‌تری دارد آن هم از نوع معرفت توحیدی و شناخت خداوند و افعال و اسمائش که البته همانطور که قبلاً عرض شد، شناخت، اولین مرحله‌ی آن است و در پس آن، شهود عینی هم برای عارف رخ می‌دهد.

اگر بخواهیم از این بخش هم نتیجه‌گیری‌ای داشته باشیم باید بگوییم که به طور خلاصه، عرفان واژه‌ی مشترکی بین همه‌ی ادیان به معنای راز ورزی است و وقتی که آن را در مورد اسلام - و باطن‌گرایی اسلامی به طور دقیق‌تر - به کار می‌بریم، بایستی از پسوند اسلامی استفاده کنیم یعنی بگوییم: عرفان اسلامی*، با تکیه بر این که عرفان در اسلام به خلاف برخی از ادیان دیگر ناظر به معرفت شهودی حق متعال هم هست.

 اما در اصطلاحات آکادمیک، یک واژه خاص هم در مورد عرفان اسلامی داریم که همان تصوف** است. این اصطلاح در متون دانشگاهی خارجی هم رواج دارد و به عنوان معادل عرفان اسلامی از آن استفاده می شود. پس اگر از اطلاقاتی که در زمان حال در عرف کشور ما رایج است صرف‌نظر کنیم و یک نگاه آکادمیک جهانی به این دو اصطلاح داشته باشیم، عملاً دو اصطلاح عرفان اسلامی و تصوف معادل هم هستند.

  


* Islamic mysticism 

** Sufism 

در این جلسه به بررسی روش‌ها (دستگاه‌های) فکری اسلامی می‌پردازیم. منظور ما تنها آن روش‌هایی است که رنگ و بوی فلسفی دارند و منتج به نوعی دستگاه هستی‌شناسانه و جهان‌بینی خاص می‌شوند.

اما قبل از آن لازم است بدانیم که منابع معرفتی در حوزه‌ی اسلامی سه تا هستند:

  •  عقل
  •  نقل
  •  شهود

 البته در نگاه متفکرین غربی، «حس» هم یک منبع معرفتی است؛ ولی در نظر متفکرین اسلامی، حس و تجربه بدون انضمام عقل نمی‌توانند به عنوان یک منبع معرفتی به شمار آیند.

از این سه منبع معرفتی، سه روش فکری در علوم اسلامی منتج می‌شود:

 

۱) روش عقلی

در این روش، با استفاده از استدلال و برهان عقلی، از مقدمات بدیهی به نتایج یقینی می‌رسیم. شکل استدلال‌ها را، قوانین علم منطق تعیین می‌کند. داده‌های این روش نیز ذیل فلسفه طبقه‌بندی می‌شوند:

 

۲) روش نقلی

در این روش اعتماد بر علوم منقول از پیشینیان است و حجیت گزاره‌ها در آن، بر اساس وحیانی بودن آنها یا اتصال به منابع وحیانی (مانند روایات اهل بیت علیهم السلام) می‌باشد.

 

۳) روش شهودی یا ذوقی

ملاک در این روش، یافتن مستقیم حقایق توسط فرد است.

این سه روش به سه علم یا دستگاه فکری می‌انجامد که عبارتند از: فلسفه، کلام و عرفان.

اگر دو روش فلسفی «مشائی» و «اشراقی» را از هم تفکیک کنیم، در نهایت چهار دستگاه فکری خواهیم داشت:

 

فلسفه‌ی مشائی

این روش یک سنت فلسفی محض است که ریشه‌ی یونانی دارد و از زمان معلم علم اول یعنی ارسطو آغاز شد و بعداً به عالم اسلام راه یافت. فلاسفه‌ی بزرگی نظیر فارابی، بوعلی سینا، خواجه نصیرالدین طوسی و میرداماد از این گروه هستند. در این روش تکیه فقط بر استدلال و براهین یقینی است. از جمله مزایای این روش، مستقل بودن از دین و داده‌های وحیانی و در نتیجه امکان تعامل و تفاهم با جریانات برون دینی می‌باشد. از اشکالات آن نیز می‌توان به محدودیت بازه‌‌ی پوشش‌دهی آن اشاره کرد.

 

فلسفه‌ی اشراقی

این روش نسبت به روش مشایی طول و عرض کمتری دارد. ریشه‌ی آن به یونان و افلاطون می‌رسد. سردمدار آن در عالم اسلام، «شیخ شهاب الدین سهروردی» معروف به شیخ اشراق بود که در قرن ششم هجری زندگی می‌کرد. تفاوت این روش با روش مشایی، کافی ندانستن استدلال و برهان و تکیه بر مجاهده و تصفیه نفس در کنار برهان است. به عقیده فلاسفه اشراقی نظیر «قطب الدین شیرازی» و «شمس الدین شهرزوری» صرف راه عقل و استدلال برای دستیابی به حقایق کافی نیست و انسان باید درون خود را از پالایه‌های دنیوی پاک کند تا بتواند به داده‌های عقلانیِ منوّر به نور عقل دست یابد.

 

کلام

این روش نیز بر استدلالات عقلی تکیه دارد؛ اما تفاوت آن با روش فلسفی، در مبادی و اصولی است که متکلمین مباحث خود را از آن آغاز می‌کنند. در کلام مواد استدلال‌ها می‌تواند داده‌های دینی و وحیانی باشد؛ لذا آن استقلالی که در فلسفه نسبت به دین وجود دارد در کلام امکان‌پذیر نیست. از نگاه فلسفه می‌توان کلام را یک حکمت جدلی دانست که با استفاده از اصولی که نزد مخاطب پذیرفته شده است و اکثراً به مبانی وحیانی برمی‌گردد او را قانع می‌کند.

 

عرفان

در تصوف یا عرفان اسلامی، تکیه فقط روی سلوک الی الله و وصول به حقیقت است. عرفان استدلالات عقلی فلاسفه و حکمت جدلی متکلمین را نمی‌پذیرد و آنها را حداکثر در درک حقیقت موثر می‌داند نه کافی. این روش هرچند با روش اشراقی اشتراکاتی (تزکیه نفس و ریاضات نفسانی) دارد، ولی به خلاف فلسفه اشراق، هیچ شکلی از استدلال را نمی‌پذیرد و برای داده‌های عقلی به عنوان مبانی عرفانی ارزشی قائل نیست. یک فیلسوف اشراقی مانند هر فیلسوف دیگر به دنبال کشف حقیقت است اما یک عارف اسلامی هدفش وصول به حقیقت است و سیره او از نوع تفکر و دانستن نیست بلکه از نوع دگردیسی و شدن است.

 

بر اساس این تقسیم، طبعا متفکران اسلامی نیز در همین چهار گروه قرار می‌گیرند. گروه‌هایی مانند: فقها، مفسرین و محدثین، هر چند جزء متفکران اسلامی هستند، ولی به خاطر عدم وجود نگاه هستی‌شناسانه در بین آنها، در دسته‌بندی فوق قرار نمی‌گیرند.

همه‌ی این روش‌ها در فضای اسلامی و تحت تاثیر فرهنگ اسلامی نضج گرفتند، لذا صبغه‌ی اسلامی دارند و اگر بخواهیم از دیدگاه برون دینی و نگاه معرفت‌شناختی به آنها نگاه کنیم، بحث به شکل دیگری خواهد بود.