به طور اجمالی اشاره شد که برخی متفکرین مسلمان و همچنین بسیاری از مستشرقین و اسلامشناسان غربی، با مشاهدهی شباهتهای میان آموزههای عرفانی و گزارههای معنوی ادیان و مکاتب پیش از اسلام، خواستند نتیجه بگیرند که عرفان اسلامی متأثر از آن مکاتب (و به طور کلی عرفانهای غیر اسلامی) در عالم اسلام متکون شده و نضج پیدا کرده است.
علاوه بر اینکه شباهتهای محدود عرفان اسلامی با برخی گزارههای ادیان پیشین برای اثبات اینکه عرفان اسلامی هویت خودش را از آنها گرفته کافی نیست، حقیقت دیگری هم در این میان وجود دارد که هر یک از طرفین به جهتی از طرح آن ابا دارند. آن حقیقت این است که عرفان از دادههای شهودی بحث میکند. آنچه ما تحت عنوان عرفان نظری و عملی پیش روی خود داریم، در واقع تجربیات و یافتههای شهودی عارفان مسلمان است که در طول زمان به صورت سخنان آنان باقی مانده و بعد در قالب میراث مکتوب آنها مدون شده و باز توسط برخی از خود عرفای بزرگ ما که با دستگاههای فلسفی و کلامی هم آشنایی عمیقی داشتند به صورت یک دستگاه فکری هم درآمده است.
پس در لحظه لحظه این بحث باید توجه داشته باشیم که عرفان مجموعهای از اصطلاحات و تحلیلهای فکری نیست و دادههای عرفانی با تفکر و تأمل به چنگ عارفان نیامدهاند، بلکه آنها در سایه عمل به شریعت و نگاه عمیق به آن که باعث شده طریقتی را هم در پس شریعت ببینند به دریافت حقایقی نائل آمدهاند که از سنخ دانش و اصولی ذهنی نیست. بنابراین طبیعی خواهد بود که بخشی از این یافتهها و بلکه اصول آنها میان عرفان اسلامی و عرفانهای ادیان پیشین مشترک باشد.
متفکرین اسلامی شاید با مصلحتاندیشی در قبال اینکه طرح این موضوع باعث ایجاد شبهه تکثرگرایی یا پلورالیزم دینی میشود، از ابراز آن پرهیز داشتند. بخش عمدهای از مستشرقین و متفکران غیر مسلمان هم از این حیث که شاید میخواستهاند به نحوی عرفان اسلامی را تضعیف کرده و آن را ادامهی عرفان مسیحی و بودایی و امثال آن بدانند از ابراز آن طفره رفتند.
ما معتقدیم که نه تنها بخش عرفان، بلکه به طور کلی اصول همهی ادیان توحیدی مشترک است. پیامبران الهی همه یک دین را تبلیغ میکردند و آن دین اسلام است. در قرآن کریم به این موضوع تصریح شده است؛ با جستجوی سریع در قرآن کریم به دنبال واژهی مسلم در مییابیم که پیامبران پیش از پیامبر گرامی اسلام (صلوات الله علیهم اجمعین) خود را مسلمان نامیدند و اقرار به اسلام کردند یا قرآن کریم آنها را مسلمان خطاب کرده است. البته این باعث نمیشود که دین اسلام را خاتم ادیان و شرایع و برتر از ادیان پیشین ندانیم. سرّ این مطلب هم به درجهی سلوکی انبیاء عظام (علیهم السلام) برمیگردد. همانطور که قبلاً عرض شد قرآن کریم تصریح میکند به اینکه درجهی پیامبران یکسان نیست. در سورهی بقره آیهی ۲۵۳ آمده است: « تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن کَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ»، آنها رسولان اند، برخی از آنها را بر برخی برتری دادیم. با برخی از آنها خداوند سخن گفت و درجات برخی را بالا برد. همین مضمون در سورهی اسراء آیهی ۵۵ هم تکرار شده است: « وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَىٰ بَعْضٍ».
وقتی درجهی روحی انبیا علیهم السلام یکسان نباشد، طبعاً شرایع آنها هم در یک افق نخواهد بود. همین مطلب عیناً در مورد عرفان اسلامی هم مطرح است. انشالله بعداً در ادامهی همین بحثها فراخواهیم گرفت که هر پیامبری قادر بود امتش را تا سطح افق معنوی خودش هدایت کند و با ولایت خودش آنها را به لحاظ باطنی تا افق خودش رشد دهد. طبیعی است که پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) این سلوک را به کمال رساند و به دلیل اینکه که کشفی اتم از کشف ایشان و مرتبهای بالاتر از شهود ایشان متصور نیست، خداوند متعال در سورهی احزاب آیهی چهلم، ایشان را خاتم النبیین نامید.
اگر این نگاه را به بخش باطنی دین تنزل دهیم، شبههی پلورالیزم دینی یا به عبارت دقیقتر پلورالیزم عرفانی هم حل میشود، به این معنا که میپذیریم ضمن اینکه اصول دریافتهای شهودی ثابت هستند ولی سطح این دریافتها متفاوتند و عرفان یا جنبه باطنی ادیان و مکاتب، تابع درجهی دریافتهای شهودی پیامبر دین است. به عبارت دیگر، عرفان هم به عنوان جنبهی باطنی ادیان، مثل خود شرایع در طول تاریخ یک سیر صعودی را طی کرده است.
همانطور که پیامبران شرایع پیشین در یک سیر عمودی یکی پس از دیگری به سطوح بالاتری از حقایق شهودی دست پیدا کردند تا زمان پیامبر اکرم (صلوات الله علیه و آله) که این سیر به انتها رسیده و منجر به ختم شرایع توسط شریعت خاتم شده است؛ به همین شکل اولیای الهی با تبعیت از پیامبر زمان خود پله پله این مسیر را به سوی فتح مرتبهی نهایی عروج بشری طی کردند تا اولیای زمان پیامبر خاتم (صلوات الله علیه) که خداوند متعال در شأن خاتم الاولیای این امت یعنی امیرالمومنین علیه السلام آیهی شریفه اکمال دین و اتمام نعمت را نازل فرمود. بالتبع راه برای شیعیان خُلّص و اولیای کُمّل امت خاتم باز است که با استمداد از مقام ولایت تا این ذُروهی معنوی و قلهی رشد روحی عروج کنند و مدال «منّا اهل البیت» را از دستان مبارک ولی عصر (علیه السلام) دریافت و بر سینه مفتوح و منشرح خود بیاویزند.
اگر بخواهیم عرایض انتهایی این جلسه را خلاصه کنیم باید بگوییم که تکثرگرایی دینی یا حتی تکثرگرایی عرفانی اگر به صورت عرضی لحاظ شود، توالی فاسدی خواهد داشت، ولی اگر قائل به پلورالیزم طولی باشیم، این تکثر مشکلی به وجود نمیآورد و بلکه مشکلاتی را که در ارتباط با مشابهت میان ادیان و صبغهی عرفانی آنها وجود دارد رفع میکند. تکثرگرایی دینی یا عرفانی طولی یعنی یک حقیقت وجود دارد که در زمان هر نبی بخش بیشتری از آن در دسترس شهود بشری قرار گرفته است، تا زمان پیامبر خاتم (صلوات الله علیه وآله) که خود ایشان و اولیای تربیت شده تحت ولایت ایشان و اهل بیتشان (علیهم السلام) به غایت قصوای معنویت متصور برای بشر رسیدهاند.