حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جنس الاجناس» ثبت شده است

پس از این‌که با سه نوع از کلیّات خمس یعنى نوع-جنس-فصل آشنا شدیم که به آن‌ها ذاتیات یا کلیّات ذاتیه مى‌گویند اینک مى‌پردازیم به بیان تقسیم‌هاى آن‌ها و مجموعا چهار تقسیم براى این سه قسم مى‌آورند:

  1. نوع یا حقیقى است و یا اضافى
  2. جنس به قریب، بعید و متوسط تقسیم مى‌شود 
  3. نوع اضافى بر سه قسم است: عالى، سافل و متوسط
  4. فصل یا قریب است یا بعید؛ و نیز مقوّم و مقسّم مى‌باشد

 

1- نوع حقیقى و اضافی

«نوع حقیقی» عبارت است از قسم اوّل از کلیّات خمس که قبلا تعریف آن با مثالش بیان شد و خلاصه این‌که:

نوع عبارت است از کلّى‌اى که بر افراد متفقة الماهیة حمل مى‌شود و تمام ذات آن افراد را تشکیل مى‌دهد؛ مثل انسان نسبت به زید و عمر و...

و «نوع اضافى» مقصود مفهوم کلى است که تحت یک جنس مندرج مى‌شود. این مفهوم نسبت به آن جنس و در اضافه به آن، «نوع» خوانده مى‌شود، خواه نوع حقیقى باشد یا نباشد؛ مانند انسان نسبت به جنس خود که حیوان است و حیوان نسبت به جنس خود که جسم نامى است و جسم نامى در مقایسه با جسم مطلق و جسم مطلق آنگاه که با جوهر سنجیده شود.

 

2- جنس بعید،‌ متوسط و قریب

گاهى زنجیره‌اى از مفاهیم کلى به گونه‌اى مرتب مى‌شود که بعضى از آن مفاهیم در بعض دیگر مندرج شده و زیر مجموعۀ آن را تشکیل مى‌دهد؛ مانند سلسلۀ زیر که از انسان آغاز مى‌شود و به جوهر مى‌انجامد:

انسان/ حیوان/ جسم نامى/ جسم مطلق / جوهر

در این سلسله اگر از انسان آغاز کنید و بالا بروید مبدأ سلسله «نوع» خواهد بود، که در اینجا «انسان» است؛ و پس از آن، نخستین جنس قرار دارد که مبدأ سلسلۀ اجناس است و «جنس قریب» نام دارد زیرا نزدیک‌ترین جنس به نوع است و به آن «جنس سافل» نیز گفته مى‌شود که در مثال یاد شده جنس قریب حیوان است.

بالاى این جنس، جنس دیگرى است، و بالاى آن نیز جنس سومى قرار دارد و...تا نهایتا به جنسى مى‌رسیم که بالاتر از آن جنس دیگرى وجود ندارد؛ و به آن«جنس بعید» و «جنس عالى» و «جنس الاجناس» گفته مى‌شود.

در مثال یاد شده، جنس بعید همان جوهر است. اجناسى که میان جنس سافل و عالى قرار دارند، «جنس متوسط» نامیده مى‌شوند و گاهى به آن«جنس بعید» نیز گفته مى‌شود؛ مانند: جسم مطلق و جسم نامى در مثال یاد شده بنابراین جنس تقسیم مى‌شود به قریب ، بعید و متوسط؛  یا سافل، عالى و متوسط.

 

3 - نوع عالی،‌ متوسط و سافل

اگر در همان سلسلۀ یاد شده از جنس الاجناس آغاز کنیم و پایین بیاییم، تا به آخرین حلقۀ سلسله برسیم، آنچه پس از جنس الاجناس قرار دارد «نوع عالى» نامیده مى‌شود که مبدأ سلسلۀ انواع اضافى است؛ و در مثال ما همان جسم مطلق است.

و آخرین نوع،که پایان بخش سلسلۀ انواع است «نوع الانواع» یا «نوع سافل» نامیده مى‌شود که در مثال ما انسان است و انواع میان آن ‌دو را «نوع متوسط» مى‌نامند؛ مانند حیوان و جسم نامى. پس جسم نامى هم جنس متوسط است و هم نوع متوسط.

بنابراین نوع اضافى بر سه قسم است: عالى، متوسط و سافل.

در ادامه نمودار سلسله اجناس را برای انسان مشاهده می فرمائید:

سلسله اجناس 2

 

4 - فصل قریب و بعید

هر نوع اضافى فصلى دارد که جزیى از ماهیت آن را تشکیل مى‌دهد. فصل یک نوع، به آن نوع قوام داده و آن را از انواع دیگرى که در عرض آن است و با او در جنس مشترک‌اند، متمایز مى‌سازد؛ همانگونه که جنس را به دو بخش تقسیم مى‌کند: یکى نوع همان فصل، و دیگرى سایر انواع مثلا«حساس» (که فصل حیوان است)  مقوّم حیوان است و جسم نامى را به حیوان و غیر حیوان تقسیم مى‌کند و گفته مى‌شود:

جسم نامى یا حساس است یا غیر حساس. بنابراین حساس، مقسّم جسم نامى است.

باید توجه داشت فصلى که مقوّم نوع مساوى با خود است لزوما مقوّم انواع مندرج در آن نوع نیز هست. مثلا حساس، که مقوّم حیوان است، مقوّم انسان و سایر انواع حیوان نیز مى‌باشد؛ زیرا فصلى که مقوّم نوع عالى است، جزء آن نوع است؛ و نوع عالى خودش جزء نوع سافل مى‌باشد و چنانکه مى‌دانیم، جزء جزء یک شىء جزء آن شىء است. پس فصلى که مقوّم نوع عالى است، جزء نوع سافل نیز مى‌باشد و در نتیجه مقوّم آن خواهد بود.

نکته: قاعدۀ کلى در این باب این است که: «مقوّم عالى، مقوّم سافل است، اما عکس آن صادق نیست»، (یعنى مقوّم سافل لزوما مقوم عالى نخواهد بود؛ مانند ناطق که مقوم انسان است، اما مقوّم حیوان نیست).

همچنین اگر فصل با نوع مساوى خود سنجیده شود، «فصل قریب» خوانده مى‌شود مانند: حساس نسبت به حیوان و ناطق نسبت به انسان. و اگر با نوعى که زیر آن نوع مساوى قرار دارد سنجیده شود، به آن فصل بعید گویند مانند: حساس نسبت به انسان.

حاصل آنکه: یک فصل به یک لحاظ، قریب و به لحاظ دیگر بعید نامیده مى‌شود؛ و نیز به یک اعتبار مقوّم و به اعتبار دیگر مقسّم خوانده مى‌شود.

 

ذاتى و عَرَضى

تا به حال با کلیّات ذاتى (نوع و جنس و فصل) و تقسیم‌هاى آن‌ها آشنا شدیم. و اینک باقى‌ماندۀ کلیّات عرضى که عرضى خاصّه و عرضى عام مى‌باشد را بیان می کنیم .

گفته شد عرضى محمولى بیرون از ذات موضوع است که پس از کامل شدن ذاتیات آن، به وى ضمیمه مى‌شود؛ مانند «خندان» نسبت به انسان، و «رونده» نسبت به حیوان، و «مکانمند» نسبت به جسم.

حال باید اضافه کنیم که عرضى یا به موضوعى که بر آن حمل شده، اختصاص دارد و بر غیر آن عارض نمى‌شود؛ که در این صورت عرض خاص (خاصه) خواهد بود؛ خواه با موضوع خود مساوى باشد مانند خندان نسبت به انسان، یا آنکه به بعضى از افراد آن اختصاص داشته باشد، مانند شاعر و سخنران و مجتهد که تنها بر پاره‌اى از افراد انسان عارض مى‌شوند.

و یا آنکه بر غیر موضوعى که بر آن حمل شده، نیز عارض مى‌شود، و اختصاص به آن ندارد،که در این صورت عرض عام خواهد بود؛ مانند رونده نسبت به انسان، و پرنده نسبت به کلاغ، و مکانمند نسبت به حیوان یا نسبت به جسم نامى.

بنابراین، مى‌توان عرض خاص(خاصه)و عرض عام را چنین تعریف کرد:

«الخاصة: الکلىّ الخارج المحمول الخاص بموضوعه» یعنی  خاصه،کلى محمول بیرون از ذات است که اختصاص به موضوع خود دارد.

«العرض العام: الکلى الخارج المحمول على موضوعه و غیره» یعنی عرض عام، کلى محمول بیرون از ذات است که بر غیر موضوع خود نیز حمل مى‌شود.

 

صنف

گفتیم فصل به نوع، قوام مى‌دهد و آن را از دیگر انواع جنس متمایز مى‌سازد، یعنى آن جنس را تقسیم مى‌کند به عبارتی جنس را تنویع (نوع نوع) مى‌کند. امّا خاصه به کلیى که اختصاص به آن دارد یقینا قوام نمى‌دهد، (زیرا خاصه، یک مفهوم عرضى است و عرضى بیرون از ذات موضوع است) ولى آن کلى را از غیر خود جدا مى‌سازد یعنى کلى فوق موضوع خود را تقسیم مى‌کند و از این جهت مانند فصل است که جنس را تقسیم مى‌کند.

امّا خاصه ویژگى دیگرى دارد که مخصوص آن است  و آن اینکه عرض عام را نیز تقسیم مى‌کند. مثلا موجود بى‌نیاز از موضوع، «موجود» را به جوهر و غیر جوهر تقسیم مى‌کند.

ویژگى دیگر خاصه آن است که، برخلاف فصل، نوع را نیز تقسیم مى‌کند و این در جایى است که تنها بر بعضى از افراد نوع عارض مى‌شود مثلا در مورد شاعر بودن، انسان را به شاعر و غیر شاعر تقسیم مى‌کند. این نوع تقسیم در اصطلاح منطق «تصنیف» نامیده مى‌شود و هریک از اقسام نوع را «صنف» مى‌نامند.

بنابراین صنف، کلى اخص از نوع (یا مندرج در نوع) است . این را نیز باید بدانیم که  همیشه یک صنف با دیگر صنفهاى نوع، در تمام حقیقت خود مشترک است و توسط یک امر عرضى و بیرون از ذات خود از آنها جدا مى‌شود.

تصنیف (صنف صنف کردن)  همچون تنویع است با این تفاوت که تنویع در مورد جنس و به اعتبار فصلهاى مختلفى که در حقیقت اقسام جنس داخل است، صورت مى‌گیرد؛ اما تصنیف در مورد نوع و به لحاظ خاصه‌هایى که بیرون از حقیقت اقسام است، انجام مى‌پذیرد؛ مانند: تصنیف انسان به شرقى و غربى، دانا و نادان، مرد و زن؛ و نیز مانند تصنیف اسب به اصیل و غیر اصیل، و یا تصنیف انگور به عسکرى، یاقوتى و غیر آن. 

 


منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج1

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج1

منطقیات (شرح مبسوط شرح شمسیه) ج1

تحریر منطق - علی شیروانی

  

تلخیص: فائزه موسوی

پدر علم منطق ارسطو است ولی در منطق ارسطویی صحبتی از کلیات خمس نیست و این مبحث را «فرفوریوس» (متوفاى 304 میلادى) که از شاگردان«پلوتن» مؤسس طریقۀ افلاطونیین جدید بوده، به منطق ارسطو افزوده و نامش را«ایساغوجى»گذاشته، به معنی  مدخل.

 

تعریف نوع و جنس و فصل

در مبحث کلیّات خمس، یک مفهوم کلّى را با افراد و مصادیق خودش مقایسه مى‌کنیم که  از دو حال خارج نیست؛ یا این کلّى، ذاتىِ افراد و مصادیق خود است و یا عَرَضى و خارج از ذات است.

آن‌جا که ذاتى باشد یا تمام ذات و ماهیّت و حقیقت و جوهر افراد خود را تشکیل مى‌دهد، که نامش نوع است؛ مانند انسان که تمام ماهیّت زید و عمرو بکر مى‌باشد و یا جزء ماهیّت افرادش مى‌باشد.

که آن هم دو قسم مى‌شود : یا جزء مشترک میان این ماهیّت و ماهیات دیگر است که از آن تعبیر به جنس مى‌شود؛ مانند حیوان نسبت به انسان و فرس و یا جزء مختص به همین ماهیّت است و در ماهیات دیگر یافت نمى‌شود، نامش فصل است، مانند ناطق نسبت به انسان.

 پس می توان گفت که :

کلى: یا ذاتى است و یا عَرَضى

ذاتى: بر سه دسته است: نوع، جنس و فصل.

 و آن‌جا که عرضى است:

  • یا مختص به یک ماهیّت و از عوارض مختص آن است که عرض خاصّه نامیده مى‌شود، مانند علم کتابت، ضحک که از عوارض انسان است.  
  • یا مختص به یک ماهیّت نیست بلکه میان ماهیّت‌هاى گوناگون، مشترک است و بر حقایق مختلف، عارض مى‌شود که نامش عرض عام است مثل ماشى، متحرک، آکل، شارب ، نائم و...

در تفصیل بیانات بالا باید بگوییم که چهار مرحله سؤال مطرح است که با شناخت جواب‌هاى آن‌ها این سه قسم ذاتى (نوع، جنس و فصل) را بهتر خواهیم شناخت:

 

مرحلۀ اوّل: گاهى به‌واسطۀ «من» و گاهى توسّط «ما» سؤال مى‌شود. فی المثل گاه کسى از شما مى‌پرسد: من هذا؟ یا من هو؟ و گاهى مى‌پرسد: ما هذا؟ یا ما هو؟

 میان این دو سؤال فرق واضحى است و آن این‌که : به ‌واسطۀ من هذا، سؤال از هویّت شخصى و مشخصات فردى مسؤول عنه است، مثلا فرض کنید: در مجلسى نشسته‌اید، ناگهان شخصى وارد مى‌شود و همۀ اهل مجلس به احترام او از جاى برمى‌خیزند و او احترام کرده، شخصى که کار شما نشسته تازه وارد است و شخص را نمى‌شناسد از شما مى‌پرسد: من هذا؟ یعنى این شخص کیست؟ (از من هذا در فارسى به کیست این، تعبیر مى‌شود و سخن از کیستى فرد است) حال در این جا اگر شما در جواب بگویید: انسان است، حیوان ناطق است و...جوابتان خنده‌دار خواهد بود؛ زیرا که سؤال‌کننده خود مى‌داند که او انسان است، نه فرس،بقر و ... دراین حالت به سؤال جواب داده نشده است ؛ چون سؤال از ممیّزهاى فردى است و انسان، ممیّز نیست، چون میان او و همۀ افراد، انسان بودن مشترک است از این‌رو باید جواب دیگرى بدهید تا از سؤال‌کننده رفع ابهام کند مثلا باید بگویید: این آقا، آقازادۀ فلان عالِم و آیت اللّه و مرجع تقلید و یا پدر فلان شهید است.

 و امّا به‌واسطۀ ما هذا سؤال از ماهیّت و حقیقت و جوهر یک شیئى است و غرض شناخت مشخصات و عوارض فردى نیست؛ بلکه غرض شناخت حقیقت و ماهیّت او است که در آن ماهیّت با افراد نوع خود مشترک است. پس اگر پرسیده شود: ما زید؟ باید بگوییم: زید انسان است ، نه این‌که بگوییم: فرزند  فلانی، صاحب فلان کتاب و مانند آن . چرا که هیچ کدام از این‌ها داخل در ذات و ماهیّت او نیست؛ ماهیّت او همان انسان است و بس . حال نام این جواب از ماهیّت را، در اصطلاح منطق و فلسفه نوع مى‌گذارد که قسم اوّل از اقسام کلیّات خمس است. 

" النوع هو تمام الحقیقة المشترکة بین الجزئیات المتکثرة بالعدد فقط فى جواب ما هو "

نوع عبارت است از تمام حقیقت مشترک میان جزئیاتى که تنها عددشان متعدد است (اما حقیقتشان یکى است) و در پاسخ سؤال از چیستى واقع مى‌شود.

 

مرحلۀ دوم: گاهى به‌واسطۀ ماى حقیقى از ماهیّت و حقیقت جزئیات متفقة الماهیّة پرسیده مى‌شود، مثلا مى‌پرسیم: زید و عمرو و بکر، ما هم؟ یا ماهى؟

و گاهى هم سؤال از حقیقت و ماهیّت جزئیات مختلفة الحقایق مى‌شود؛ مثلا مى‌پرسیم: زید و عمرو و خالد (همه از یک حقیقت‌اند) و هذا الفرس و هذا الاسد و... ما هى؟

اگرچه هردو سئوال در این جهت مشترکند که سؤال از ماهیّت جزئیات است ولی در سؤال اوّل، از ماهیّت و حقیقت جزئیات و افرادى است که در اصل ماهیّت متفق و مشترکند و تنها در تعداد و مشخصات فرد فرق دارند  ولی در سؤال دوم از حقیقت و جوهر جزئیاتى است که هم از لحاظ ماهیّت و هم به حسب عدد، مختلف و متعدد و متفاوت هستند. زیرا که زید و عمرو و خالد از یک ماهیّت و الفرس از ماهیّتى دیگر و الاسد نیز از ماهیّت دیگری است؛ آن‌گاه جواب سؤال اوّل باید متناسب با سؤال باشد یعنى با تمام حقیقت مشترک میان زید و عمرو و بکر پاسخ داده شود و آن تمام حقیقت مشترک عبارت است از "انسان" که نامش را «نوع» گذاشتیم . جواب سؤال دوم هم باید متناسب با سؤال،  جوابی از تمام حقیقت مشترک میان آن جزئیات باشد و آن تمام حقیقت مشترک حیوان است که این «جنس» نامیده مى‌شود که دومین کلى از کلیات خمس را تشکیل مى‌دهد.

«الجنس هو تمام الحقیقة المشترکة بین الجزئیات المتکثرة بالحقیقة فى جواب ما هو»-

جنس تمام حقیقت مشترک میان جزئیاتى است که حقیقتشان مختلف است و در پاسخ سؤال از چیستى واقع مى‌شود.

 

مرحلۀ سوم: تا به حال توسط "ما هو" سؤال از امور جزئیه بود. اینک سؤال از امور کلّى است . گاهى از چند امر کلّى مختلف الحقیقه سؤال مى‌شود مثلا مى‌پرسیم: الانسان و الفرس و الحمار و...ما هى؟ و گاهى از یک امر کلّى سؤال مى‌شود، مثلا مى‌پرسیم: الانسان ما هو؟

چنانکه ملاحظه مى‌شود این بار سؤال از «کلیات» است نه جزئیات و در پاسخ به این سؤال باید تمام حقیقت مشترک میان آنها گفته شود (که همان جنس است) پس می گوییم: «آنها حیوانند».

و اما در پرسش دوم سؤال از یک کلى است و پاسخ درست و کامل آن که حق مطلب را ادا کند باید بگوییم : «حیوان ناطق»است. این پاسخ، ماهیت و چیستى کلى مورد سؤال را به تفصیل بیان مى‌کند، به این ویژگى جداکننده، «فصل» می گوییم که سومین کلى از کلیات خمس را تشکیل مى‌دهد.

از اینجا دانسته مى‌شود، فصل جزیى از ماهیت شىء است، اما جزیى است که به همان ماهیت اختصاص دارد و آن ماهیت را از تمام ماهیات دیگر متمایز و جدا مى‌سازد؛ چنانکه جنس، جزء مشترک ماهیت را تشکیل مى‌دهد،که هم جزء این ماهیت است و هم جزء ماهیات دیگر.

پس می توان گفت که فصل عبارت است از «هو جزء الماهیة المختصّ بها، الواقع فى جواب اىّ شىء هو فى ذاته »

فصل جزیى از ماهیت است که اختصاص به آن ماهیت دارد، و در پاسخ «در ذات خود، کدامین شىء است؟» آورده مى‌شود. مثل الانسان اى شیئى هو فی ذاته؟ جواب: ناطق.

  


منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج1

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج1

منطقیات (شرح مبسوط شرح شمسیه) ج1

تحریر منطق - علی شیروانی

 

تلخیص: فائزه موسوی