حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حمل ذاتی اولی» ثبت شده است

مفهوم حمل:

شکل کلی یک قضیه (مرکب تام خبری) به این صورت است: «این، آن است». در چنین قضیه ای، «این» موضوع و «آن» محمول نامیده می شود. به عبارت دیگر آن (محمول) به این (موضوع) حمل شده است. پس معنای حمل، اتحاد و یگانگی میان دو شیء (این همانی) است.

(البته قضایای شرطیه به شکل دیگری هستند که در درس های آینده به آن ها می پردازیم)

همۀ کلّیّات خمس که در درس سیزدهم معرفی شدند، «کلّى محمول» بودند. این کلی ها بر افرادِ مصادیق خود حمل می شدند که یا ذاتىِ افراد خود بودند (مانند نوع، جنس و فصل) و یا عرضىِ آن‌ها (عرضی خاصه یا عام).

در اینجا سه سؤال مطرح است که به آنها پاسخ می دهیم:

 

سوال 1) همان طورى که گاهى جنس بر نوعى از انواع خود حمل مى‌شود و مثلا مى‌گوییم: «انسان، حیوان است.» گاهى هم نوع بر جنس حمل مى‌شود، مثلا مى‌گوییم: حیوان، انسان و اسب و کلاغ است. گفتیم که یک محمول، یا ذاتی افراد موضوعش است یا عرضی آنها.

در مثال دوم، انسان، محمول قرار گرفته است، در حالی که نسبت به حیوان نه ذاتی است و نه عرضی. (ذاتى نیست، چون ذاتى یا نوع بود یا جنس یا فصل و انسان نسبت به حیوان هیچ کدام نیست. عرضى هم نیست، زیرا عرضى یا عام است یا خاصه و انسان نسبت به حیوان، هیچ کدام نیست.) 1

 حال که این کلی محمول (یعنی انسان)، نسبت به موضوع خود (یعنی حیوان) نه ذاتی است و نه عرضی، پس چیست؟ آیا شقّ ثالثی هم برای کلی محمول وجود دارد که ما ذکر نکرده ایم؟

 

 سوال 2) در برخی قضایا مانند: «انسان، حیوانِ ناطق است» و یا «حیوان، جسم نامی حساس متحرک بالاراده است.» حدِّ تام بر نوع یا بر جنس حمل شده است. (حدِّ تام یعنی همان تعریف یا معرَف که در درس های آینده با آن آشنا می شویم.) شکى نیست ‌که حدّ تام یک مفهوم کلّى است، اما در این جا هم مانند مورد قبل، این کلّی محمول نسبت به موضوع خود نه ذاتی است و نه عرضی. در مثال فوق، عبارت «حیوانِ ناطق» که به «انسان» حمل شده است، نه نوع است، نه جنس، نه فصل و نه عرضی خاص یا عام. پس این محمول چیست؟

 

سوال 3) در کتاب های منطق گاهی مى‌بینیم که از طرفی مى‌گویند: «خنده از عوارض خاصۀ انسان است» از طرف دیگر مى‌گویند: «هر کلّى عرضى بر افراد خود حمل مى‌شود و کلّى محمول است.» از طرفى هم مى‌بینیم که خنده قابل حمل بر انسان نیست، یعنى گفته نمى‌شود «انسان، خنده است». در اینجا این سؤال پیش می آید که اگر خنده عَرَضى است، پس چرا بر موضوعش حمل نمی شود؟

 

حمل به ‌طور کلّى داراى سه تقسیم است و پاسخ هر سه سؤال فوق به انواع حمل برمی گردد که در اینجا به بررسی آن می پردازیم:

 

حمل طبعی و وضعى

گفتیم هر قضیه موضوع و محمولی دارد. موضوع می تواند جزئی یا کلی باشد. مانند «حوزۀ کوچک ما، محلی برای آموختن علوم دینی است.» که موضوع آن جزئی حقیقی است و مانند «علماء، واجب الاکرامند» که موضوع آن کلی (صنف) است، اما محمول فقط می تواند کلی حقیقی باشد. علتش هم این است که  قبلا گفتیم «الجزئى لا یکون کاسِبا و لا مکتسَبا». اگر موضوع جزئی باشد، چون هر جزئى با جزئى دیگر مباین است و مباین بر مباین قابل حمل نیست، محمول نمی تواند جزئی باشد. (مثلا نمی توان گفت: «زید، خالد است»).

اگر هم موضوع کلی باشد، جزئی بر کلی قابل حمل نیست. (مثلا نمی توان گفت: «انسان، زید است.») پس در هر صورت، چه موضوع کلی باشد و چه جزئی، محمول نمی تواند جزئی باشد.

وقتی محمول کلّى را با موضوع مقایسه مى‌کنیم، از سه حال خارج نیست: (این مقایسه میان مفاهیم انجام مى‌گیرد و کارى به مصادیق خارجى نیست).

 

1) محمول از حیث مفهوم، اعم از موضوع است. مانند: «زید، انسان است» که موضوع آن جزئى و محمول آن کلّى است. یا مانند: «انسان، حیوان است» که موضوع کلّى است و محمول از آن کلّى‌تر و عام‌تر است. یا مانند: «انسان، خندان است.» که مفهوم «خندان» اگرچه در مصادیق خارجى با «انسان» مساوى است، ولى از حیث مفهوم، اعم است، زیرا خندان یعنی ذاتی که دارای خنده است، اعم از انسان و غیر انسان.

 

2) محمول از حیث مفهوم، مساوى با موضوع است. مانند: «انسان، انسان است» یا «انسان، حیوان ناطق است.»

 

3) محمول از حیث مفهوم، اخصّ از موضوع است. مانند: «حیوان، انسان است.»

 

تعریف حمل طبعی: حملی که محمول از لحاظ مفهوم از موضوع اعم باشد (مانند قسم اوّل از سه قسم فوق). این حمل را طبیعى مى‌گویند، چون مطابق طبع است و طبع انسان آن را مى‌پسندد و از آن ابا و امتناع ندارد و متعارف هم در علوم و هم در محاوره هاى عرفى همین نوع از حمل است.

 

تعریف حمل وضعى: حملى که محمول از لحاظ مفهوم، اخص از موضوع باشد. (مانند قسم سوم از سه قسم مذکور). این حمل را جعلی می گویند، چون مخالف طبع است و طبع از آن متنفر است و به همین دلیل نیاز به به وضع و جعل دارد.

 

پاسخ سوال اول: مراد از محمول در باب کلّیّات خمس محمول بالطبع است نه هر محمولى.

محمول بالطبع الاّ و لابد یا ذاتى است یا عرضى و از آن پنج قسم خارج نیست. موردی که در سوال مطرح شده، محمول بالوضع است که از محلّ بحث خارج است.

 

حمل ذاتى اوّلى و حمل شایع صناعى

حقیقت حمل عبارت است از: الاتحاد بین شیئین. ،حمل یعنى میان دو چیز جدا و گسیخته از هم وحدت و یگانگى ایجاد کردن و گفتن این‌که: «هذا ذاک» یعنى «این همان است» دقّت در این معنا دو مطلب را مى‌رساند:

1) باید میان موضوع و محمول نوعی اتّحاد و هماهنگى‌ وجود داشته باشد تا بتوان یکى را بر دیگرى حمل کرد، وگرنه دو چیز که کاملا مباین باشند بر یکدیگر قابل حمل نیستند.

2) و باید بین آن دو مغایرتى باشد تا ولو بالاعتبار دو چیز محسوب بشوند تا یکى بر دیگرى حمل شود و اگر از هر جهت یکی باشند که حمل شیء بر خودش می شود و فایده ندارد.

 

تعریف حمل اولی ذاتی: آن است که موضوع و محمول از حیث مفهوم اتّحاد داشته باشند. (طبعا از حیث مصادیق خارجى هم اتّحاد دارند) در این حالت تغایرشان تنها از جهت اجمال و تفصیل است.

مثلا در «انسان، حیوان ناطق است»، حیوان، ناطق و انسان از نظر مصداق و مفهوم یکی هستند، ولى انسان، اجمال و حیوان ناطق، تفصیل همان حقیقت است.

این حمل را ذاتى گویند، چون تمام ذاتى‌ها و اجناس و فصول یک شیئى بر او حمل شده، اوّلى گویند، چون در رتبۀ اوّل است، یعنى اوّل ثابت مى‌کنیم که انسان حیوان ناطق است؛ سپس عوارض و احکامى از فضائل-رذائل-علم-جهل-ایمان و کفر و... را برای او اثبات مى‌کنیم. مفهومى گویند؛ چون مال مفاهیم و تعاریف است.

 

تعریف حمل شایع صناعى: آن است که موضوع و محمول از حیث مفهوم مختلف هستند، اما از حیث مصداق اتحاد دارند. این اتّحاد مصداقی گاهی به نحو تساوى کلّى است، مثل «انسان، ناطق است» و گاهى عموم و خصوص مطلق، مثل «انسان، حیوان است» و گاهى عموم و خصوص من‌وجه، مثل «انسان، سفید است.»

این حمل را شایع گویند چون شیوع دارد بین خاص و عام، عالم و عامى و ... ، صناعى گویند چون در مصطلح علوم هم همین حمل رواج دارد، متعارف گویند، چون در میان عرف و اهل محاوره همین نوع متداول و متعارف است.

 

پاسخ سوال دوم: مراد از کلّى محمول در باب کلّیّات خمس، محمول به حمل شایع صناعى است که از دو قسم ذاتى و عرضى بیرون نیست. موردی که در سوال مطرح شده، یعنی حدّ تام، از نوع حمل اولى ذاتى است که در باب معرّف و حدود خواهد آمد و ربطى به کلّیّات خمس ندارد.

 

حمل مُواطات و اشتقاق 

تعریف حمل مواطات (هو هو): شیئى مستقیم و بدون واسطه (بدون تأویل و تقدیر) بر شیئ دیگری حمل شود. مانند: «انسان، حیوان است» یا «خندان، انسان است». کلمۀ مواطات به معناى اتّفاق و اتّحاد است، یعنى موضوع و محمول متّفق و متّحد هستند و این همان است. هو هویّت هم به معناى این، همانی است.

(همۀ حمل هایی که گفتیم، مواطاتى است، هر چند به لحاظ تقسیم اوّل و دوم بعضى حمل طبعى و بعضى وضعى یا بعضى به حمل اولى و بعضى به حمل شایع محمول باشند.

 

تعریف حمل اشتقاق (ذو هو): شیئى بر شیئى دیگر مستقیما و بلاواسطه قابل حمل نیست، بلکه به واسطۀ افزودن کلمۀ «ذو» یا گرفتن مشتقی از آن(محمول) قابل حمل است. مانند «خنده» که مستقیما بر انسان قابل حمل نیست و نمی توان گفت «انسان، خنده است.» ولى به‌ واسطۀ اشتقاق یا اضافه کردن "ذو" (به معنای: دارای، صاحب) قابل حمل مى‌شود، یعنی «انسان، دارای خنده است/خندان است». حمل اشتقاقى، یعنى به‌واسطۀ مشتق قابل حمل است نه مستقیما. (یا به حذف مضاف و افزودن کلمۀ «ذو» در عربى و «داراى» یا «صاحب» یا «با» در فارسى).

 

نکته: برای انسان، «خندان» محمول به حمل مواطات و «خنده» محمول به حمل اشتقاق است.

 

پاسخ سوال سوم: وقتى گفته می شود: «همۀ کلّیّات خمس محمولند»، منظور محمول به حمل مواطات است. موردی که در سوال مطرح شده، محمول به حمل اشتقاق است که مورد بحث ما نیست. اگر هم در کتابی آمده که «خنده عرضی خاصه است»، از باب مسامحه و سهل‌انگارى در تعبیر است و مراد واقعى منطقیون از خنده، همان خندان بوده است.

 

نکته1: «خنده» عرضی خاصه انسان نیست، چون عرضى خاصه عبارت بود از: «الکلّى الخارج المحمول» و خنده مستقیما محمول نیست. بلکه «خندان» عرضی خاصه است. به همین ترتیب، «حس» فصل حیوان نیست، «حساس» فصل است. همچنین «رنگ» خاصۀ جسم نیست، بلکه «رنگین» خاصه است.

 

نکته2: وقتی در کلیات خمس درباره حمل صحبت می کنیم، منظور، حمل طبعی و مواطات است.

یعنی هنگامی که مى‌گوییم: همۀ کلّیّات خمس محمولند، محمول به حمل مواطات موردنظر ما است.

   


پانویس

1- توضیح این قسمت، در کتاب "شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج1" مفصل آمده است.

 منابع:

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج1

 

تلخیص از سمیه افتخاری

پدر علم منطق ارسطو است ولی در منطق ارسطویی صحبتی از کلیات خمس نیست و این مبحث را «فرفوریوس» (متوفاى 304 میلادى) که از شاگردان«پلوتن» مؤسس طریقۀ افلاطونیین جدید بوده، به منطق ارسطو افزوده و نامش را«ایساغوجى»گذاشته، به معنی  مدخل.

 

تعریف نوع و جنس و فصل

در مبحث کلیّات خمس، یک مفهوم کلّى را با افراد و مصادیق خودش مقایسه مى‌کنیم که  از دو حال خارج نیست؛ یا این کلّى، ذاتىِ افراد و مصادیق خود است و یا عَرَضى و خارج از ذات است.

آن‌جا که ذاتى باشد یا تمام ذات و ماهیّت و حقیقت و جوهر افراد خود را تشکیل مى‌دهد، که نامش نوع است؛ مانند انسان که تمام ماهیّت زید و عمرو بکر مى‌باشد و یا جزء ماهیّت افرادش مى‌باشد.

که آن هم دو قسم مى‌شود : یا جزء مشترک میان این ماهیّت و ماهیات دیگر است که از آن تعبیر به جنس مى‌شود؛ مانند حیوان نسبت به انسان و فرس و یا جزء مختص به همین ماهیّت است و در ماهیات دیگر یافت نمى‌شود، نامش فصل است، مانند ناطق نسبت به انسان.

 پس می توان گفت که :

کلى: یا ذاتى است و یا عَرَضى

ذاتى: بر سه دسته است: نوع، جنس و فصل.

 و آن‌جا که عرضى است:

  • یا مختص به یک ماهیّت و از عوارض مختص آن است که عرض خاصّه نامیده مى‌شود، مانند علم کتابت، ضحک که از عوارض انسان است.  
  • یا مختص به یک ماهیّت نیست بلکه میان ماهیّت‌هاى گوناگون، مشترک است و بر حقایق مختلف، عارض مى‌شود که نامش عرض عام است مثل ماشى، متحرک، آکل، شارب ، نائم و...

در تفصیل بیانات بالا باید بگوییم که چهار مرحله سؤال مطرح است که با شناخت جواب‌هاى آن‌ها این سه قسم ذاتى (نوع، جنس و فصل) را بهتر خواهیم شناخت:

 

مرحلۀ اوّل: گاهى به‌واسطۀ «من» و گاهى توسّط «ما» سؤال مى‌شود. فی المثل گاه کسى از شما مى‌پرسد: من هذا؟ یا من هو؟ و گاهى مى‌پرسد: ما هذا؟ یا ما هو؟

 میان این دو سؤال فرق واضحى است و آن این‌که : به ‌واسطۀ من هذا، سؤال از هویّت شخصى و مشخصات فردى مسؤول عنه است، مثلا فرض کنید: در مجلسى نشسته‌اید، ناگهان شخصى وارد مى‌شود و همۀ اهل مجلس به احترام او از جاى برمى‌خیزند و او احترام کرده، شخصى که کار شما نشسته تازه وارد است و شخص را نمى‌شناسد از شما مى‌پرسد: من هذا؟ یعنى این شخص کیست؟ (از من هذا در فارسى به کیست این، تعبیر مى‌شود و سخن از کیستى فرد است) حال در این جا اگر شما در جواب بگویید: انسان است، حیوان ناطق است و...جوابتان خنده‌دار خواهد بود؛ زیرا که سؤال‌کننده خود مى‌داند که او انسان است، نه فرس،بقر و ... دراین حالت به سؤال جواب داده نشده است ؛ چون سؤال از ممیّزهاى فردى است و انسان، ممیّز نیست، چون میان او و همۀ افراد، انسان بودن مشترک است از این‌رو باید جواب دیگرى بدهید تا از سؤال‌کننده رفع ابهام کند مثلا باید بگویید: این آقا، آقازادۀ فلان عالِم و آیت اللّه و مرجع تقلید و یا پدر فلان شهید است.

 و امّا به‌واسطۀ ما هذا سؤال از ماهیّت و حقیقت و جوهر یک شیئى است و غرض شناخت مشخصات و عوارض فردى نیست؛ بلکه غرض شناخت حقیقت و ماهیّت او است که در آن ماهیّت با افراد نوع خود مشترک است. پس اگر پرسیده شود: ما زید؟ باید بگوییم: زید انسان است ، نه این‌که بگوییم: فرزند  فلانی، صاحب فلان کتاب و مانند آن . چرا که هیچ کدام از این‌ها داخل در ذات و ماهیّت او نیست؛ ماهیّت او همان انسان است و بس . حال نام این جواب از ماهیّت را، در اصطلاح منطق و فلسفه نوع مى‌گذارد که قسم اوّل از اقسام کلیّات خمس است. 

" النوع هو تمام الحقیقة المشترکة بین الجزئیات المتکثرة بالعدد فقط فى جواب ما هو "

نوع عبارت است از تمام حقیقت مشترک میان جزئیاتى که تنها عددشان متعدد است (اما حقیقتشان یکى است) و در پاسخ سؤال از چیستى واقع مى‌شود.

 

مرحلۀ دوم: گاهى به‌واسطۀ ماى حقیقى از ماهیّت و حقیقت جزئیات متفقة الماهیّة پرسیده مى‌شود، مثلا مى‌پرسیم: زید و عمرو و بکر، ما هم؟ یا ماهى؟

و گاهى هم سؤال از حقیقت و ماهیّت جزئیات مختلفة الحقایق مى‌شود؛ مثلا مى‌پرسیم: زید و عمرو و خالد (همه از یک حقیقت‌اند) و هذا الفرس و هذا الاسد و... ما هى؟

اگرچه هردو سئوال در این جهت مشترکند که سؤال از ماهیّت جزئیات است ولی در سؤال اوّل، از ماهیّت و حقیقت جزئیات و افرادى است که در اصل ماهیّت متفق و مشترکند و تنها در تعداد و مشخصات فرد فرق دارند  ولی در سؤال دوم از حقیقت و جوهر جزئیاتى است که هم از لحاظ ماهیّت و هم به حسب عدد، مختلف و متعدد و متفاوت هستند. زیرا که زید و عمرو و خالد از یک ماهیّت و الفرس از ماهیّتى دیگر و الاسد نیز از ماهیّت دیگری است؛ آن‌گاه جواب سؤال اوّل باید متناسب با سؤال باشد یعنى با تمام حقیقت مشترک میان زید و عمرو و بکر پاسخ داده شود و آن تمام حقیقت مشترک عبارت است از "انسان" که نامش را «نوع» گذاشتیم . جواب سؤال دوم هم باید متناسب با سؤال،  جوابی از تمام حقیقت مشترک میان آن جزئیات باشد و آن تمام حقیقت مشترک حیوان است که این «جنس» نامیده مى‌شود که دومین کلى از کلیات خمس را تشکیل مى‌دهد.

«الجنس هو تمام الحقیقة المشترکة بین الجزئیات المتکثرة بالحقیقة فى جواب ما هو»-

جنس تمام حقیقت مشترک میان جزئیاتى است که حقیقتشان مختلف است و در پاسخ سؤال از چیستى واقع مى‌شود.

 

مرحلۀ سوم: تا به حال توسط "ما هو" سؤال از امور جزئیه بود. اینک سؤال از امور کلّى است . گاهى از چند امر کلّى مختلف الحقیقه سؤال مى‌شود مثلا مى‌پرسیم: الانسان و الفرس و الحمار و...ما هى؟ و گاهى از یک امر کلّى سؤال مى‌شود، مثلا مى‌پرسیم: الانسان ما هو؟

چنانکه ملاحظه مى‌شود این بار سؤال از «کلیات» است نه جزئیات و در پاسخ به این سؤال باید تمام حقیقت مشترک میان آنها گفته شود (که همان جنس است) پس می گوییم: «آنها حیوانند».

و اما در پرسش دوم سؤال از یک کلى است و پاسخ درست و کامل آن که حق مطلب را ادا کند باید بگوییم : «حیوان ناطق»است. این پاسخ، ماهیت و چیستى کلى مورد سؤال را به تفصیل بیان مى‌کند، به این ویژگى جداکننده، «فصل» می گوییم که سومین کلى از کلیات خمس را تشکیل مى‌دهد.

از اینجا دانسته مى‌شود، فصل جزیى از ماهیت شىء است، اما جزیى است که به همان ماهیت اختصاص دارد و آن ماهیت را از تمام ماهیات دیگر متمایز و جدا مى‌سازد؛ چنانکه جنس، جزء مشترک ماهیت را تشکیل مى‌دهد،که هم جزء این ماهیت است و هم جزء ماهیات دیگر.

پس می توان گفت که فصل عبارت است از «هو جزء الماهیة المختصّ بها، الواقع فى جواب اىّ شىء هو فى ذاته »

فصل جزیى از ماهیت است که اختصاص به آن ماهیت دارد، و در پاسخ «در ذات خود، کدامین شىء است؟» آورده مى‌شود. مثل الانسان اى شیئى هو فی ذاته؟ جواب: ناطق.

  


منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج1

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج1

منطقیات (شرح مبسوط شرح شمسیه) ج1

تحریر منطق - علی شیروانی

 

تلخیص: فائزه موسوی