از پرسشهایی که امروزه در مجامع فرهنگی رواج یافته است، اسلامی بودن برخی از علوم و معارف، همچون فلسفه و عرفان است که در نهایت واژه فلسفه اسلامی و عرفان اسلامی را واژگانی نادرست و غیرواقعی شمرده و گزینه فلسفه و عرفان مسلمین را ترجیح میدهند. در این درس به بررسی صحت این ادعا میپردازیم.
عقاید اندیشمندان دربارهٔ خاستگاه عرفان اسلامی را میتوان در دو دسته خلاصه کرد:
الف) اندیشمندانی که منشأ عرفان اسلامی را بیرون از مرزهای فرهنگ اسلامی جستجو میکنند. برخی از ایشان معتقدند عرفان مسیحی که در راهبان مسیحی شکل گرفته بود در میان مسلمانها با نام جدید تصوف سربرآورده است و دلیل آن نیز مفاهیم مشترکی چون زهد، توکل، سکوت و حب الهی در عرفان اسلامی و مسیحی است. گروهی عرفان اسلامی را برگرفته از عرفان هندی میدانند و دلیل آنها نیز وجود مباحث مشترکی مانند فنا، وحدت شخصیه و مراقبه در هر دو عرفان است. عدهای نیز عرفان اسلامی را برگرفته از مکتب فلسفی نوافلاطونی میشمارند که پس از آشنایی دانشمندان اسلامی با فلسفهٔ یونانی پدیدار شده است و برخی نیز ریشهٔ عرفان اسلامی را در عرفان ایرانی و زرتشتی و حکمت فهلوی جستجو میکنند.
باید توجه داشته که امروزه دیگر این اقوال مورد توجه محققین غربی و شرقی نیست، زیرا شواهد ارائه شده کافی نیست و وجود شباهت نمیتواند به معنای اقتباس یک فرهنگ عرفانی از فرهنگهای دیگر باشد (بلکه این شباهتها از بهترین ادلهٔ واقعی بودن گزارههای عرفانی است).
ب) گروه دوم که بیشتر محققان اسلامی و غربی در دهههای اخیر را شامل میشود، معتقدند که عرفان اسلامی، حقیقتی اصیل و برخاسته از متون و آموزههای اسلامی است، دلیل آن هم اولا حجم انبوه معارف نظری و عملی موجود در فرهنگ اسلامی است که به راحتی میتوانست منشأ گرایش مسلمین به مسائل عرفانی شود و ثانیا این موضوع است که خود عارفان مسلمان از اینکه معارف و عملکردشان به خارج از فرهنگ اسلامی منتسب شود به شدت تبری میجویند و تأکید دارند که معارف آنها برگرفته از کتاب و سنت است.
«رینولد نیکلسون» از جمله محققان طراز اول غربی است که درباره عرفان اسلامی تحقیقات گستردهای به عمل آوردهاند. وی که در نخستین نظریاتش بر بروندینی بودن عرفان اسلامی تأکید میکرد، در نظرات اخیرش معقتد میشود که عرفان اسلامی خاستگاه دروندینی دارد. «لویی ماسینیون»، محقق دیگری که تلاشهای او در این زمینه اعتبار بیشتری دارد نیز میگوید: «بذر حقیقی تصوف در قرآن است و این بذرها آنچنان کافی و وافی هستند که نیازی به آن نیست که بر سفره اجنبی نشست».
استاد شهید مطهری رحمةالله علیه در اینباره میفرمایند:
«قرآن کریم در باب توحید، هرگز خدا و خلقت را به سازنده خانه و خانه قیاس نمیکند. قرآن، خدا را خالق و آفریننده جهان معرفی میکند و در همان حال میگوید: ذات مقدس او در همهجا و با همهچیز هست؛ به هر طرف رو کنید، چهره خدا آنجاست؛ ما از شما به شما نزدیکتریم؛ او اول و آخر و ظاهر و باطن است و ... . بدیهی است که این گونه آیات، افکار و اندیشهها را به سوی توحیدی برتر و عالیتر از توحید عوام میخوانده است. بنابراین در حدیث کافی آمده است که خداوند میدانست که در آخرالزمان مردمانی فکرکننده در توحید ظهور میکنند، برای همین آیات اول سوره حدید و سوره توحید را نازل فرمود.
در مورد سیر و سلوک و پیمودن مراحل قرب حضرت حق تا آخرین منازل، کافی که برخی آیات مربوط به لقاءالله، رضوان الله، وحی، الهام و مکالمه ملائکه با غیر پیغمبران (مانند حضرت مریم سلام الله علیها) و به ویژه آیات معراج رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را موردنظر قرار دهیم.
در قرآن از تسبیح و تحمید تمام ذرات جهان سخن گفته است و به تعبیری از آن یاد کرده که مفهومش این است که اگر شما انسانها «تفقه» خود را کامل کنید، آن تسبیحها و تحمیدها را درک میکنید.
اینها و غیر اینها کافی بوده که در مورد خدا، جهان، انسان و به ویژه روابط انسان و خدا، الهامبخش معنویتی عظیم و گسترده شود. به علاوه روایات، خطبهها، دعاها، احتجاجات و ترجمههای احوال تربیتشدگان بزرگ اسلام نشان میدهد که آنچه در صدر اسلام بوده، فقط زهد خشک و عباد به امید اجر و پاداش نبوده است، بلکه معانی بسیار بلندی مطرح است.
... آیا با وجود این همه منابع، جای این هست که ما در جستجوی منبع خارجی باشیم؟»
بنابراین نتیجه بحث این است که عرفان اسلامی از جهت خاستگاه و ریشههای اولیه و مراحل تکامل خود، به طور کامل هویتی دینی و اسلامی دارد و از این جهت همانند فقه، عقاید و اخلاق است که از دل کتاب و سنت برآمده است ، نه آنکه فقط در میان مسلمین رواج یافته باشد و عرفان مسلمانان باشد، بلکه عرفان اسلامی است.