دورهی چهارم: افول
پس از جامی، در تمام قرن دهم و نیمهی اول قرن یازدهم، سیر محققان بزرگ عرفانی افت محسوسی دارد و شخصیت برجستهای که چشمگیر باشد، وجود ندارد. البته از طریق سلسلهها، ارتباط عرفانی برقرار است و سلسلههای صوفیه به حیات خود ادامه میدهند.
در شرق جهان اسلام و دقیقا ایران، از دیرزمان فیلسوفان از خود گرایشهای عرفانی بروز میدادند. بعد از فارابی، ابن سینا نخستین فیلسوف سترگی است که مسیر عرفانگرایی را پیموده و در نمطهای آخر اشارات، این علاقه را به طور رسمی نشان میدهد. این مسیر با ظهور شیخ اشراق وارد مرحلهی جدیدی شده و فیلسوفان بزرگی مانند خواجه نصیرالدین طوسی رحمةالله علیه به مکتب وی روی میآورند. در اوایل قرن یازدهم، ابوالقاسم میرفندرسکی که از جمله اساتید صدرالمتألهین است، اهل سیر و سلوک و ریاضت بوده است. همچنین میرداماد استرآبادی که به معلم ثالث ملقب شده و بیشترین تأثر روحانی و فلسفی ملاصدرا از این استاد یگانه است، علاوه بر آن که فقیهی بزرگ و صاحب فتوای زمان خود است، فیلسوفی اشراقی مشرب و اهل کشف و مشاهده است. همچنین شیخ بهایی که شیخالاسلام زمان خود و فقیه و محدثی تمامعیار است، دارای طبعی زاهدانه و منشی درویشمآبانه است.
این مجموعه و برخی عوامل دیگر، زمینه را برای بروز دورهی پنجم عرفان اسلامی در سرزمین ایران، یعنی شرق اسلامی آماده کرد.
دورهی پنجم: احیا و بازیابی
آخرین دورهی حیات عرفان اسلامی که تاکنون ادامه دارد، در ایران و با همان گرایش معرفتی محییالدینی، سر بر میآورد که چند ویژگی افزوده دارد:
الف) اوج و شکوفایی سیر فلسفی شدن عرفان (نزدیکی عقل و دل)، در این دوره و با ظهور صدرالمتألهین شیرازی و شاگردان و پیروان او است، به طوریکه عرفای این دوره، غالبا فلاسفه و حکمای همین دوره هستند.
ب) کمال نزدیکی عرفان و تشیع که منجر به تولد عرفان و حکمت شیعی شد، در این دوره رخ داده است. این گرایش و نزدیکی، دوطرفه بوده است، زیرا از یک طرف، محورهای اساسی عرفان اسلامی همچون بحث ولایت و انسان کامل، گرایش شیعی را اقتضا مینموده است و از طرف دیگر، آموزههای معرفتی و عملی اهل بیت معصومین علیهم السلام، با آموزههای عرفانی همخوانی داشته و چنین تقاربی را ایجاب میکرده است.
ج) در این دوره سلسلههای عرفانی رو به ضعف نهادند که از جمله دلایل آن، ظهور بدعتها و انحرافات و آداب و رسوم ظاهریای در برخی سلسلهها بود که با روح عرفان اسلامی سازگاری نداشت، لذا بزرگان عرفانی در این دوره به طور رسمی داخل هیچ یک از سلسلههای متعارف صوفیه نشدند، بلکه به نقد و مذمت این سلسلهها پرداختند. به این ترتیب لفظ صوفی از عارف و تصوف از عرفان جدا شد و واژههای صوفی و تصوف چهره منفی یافت و به تدریج برای تفکیک عرفاننماها از عرفان حقیقی به کار رفت. به این ترتیب از ویژگیهای دیگر این دوره، انطباق تمامعیار عرفان با شریعت و پیروی کامل از شریعت در میان عرفا بود، زیرا بیشتر بزرگان این دوره، خود از فقهای طراز اول به شمار میرفتهاند.
عرفا و حکمای بزرگ این دوره در ضمن چهار مکتب ظهور کردند که در درسهای آینده به معرفی آنها میپردازیم.