حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صورت» ثبت شده است

جوهرهای جسمی، از هر نوعی که باشند، وجودشان متوقف بر چهار چیز است:

فاعل – غایت – صورت – ماده

علت فاعلی و علت غایی اختصاص به جوهرهای جسمی ندارد و همۀ پدیده های ممکن را شامل می شود (اعم از جوهرهای مجرد و اعراض). اما علت صورت و علت مادی مخصوص جوهرهای جسمی است که از ماده و صورت تشکیل شده اند. علت صورت و مادی را علل داخلی و علل قوام می نامند، چون اجزای تشکیل دهندۀ معلول خود هستند.

 

صورت نسبت به جسم، علت صوری محسوب می شود

صورت همان چیزی است که فعلیت جسم مستند به آن است و مبدا خواص و آثار جسم می باشد. چون صورت جزئی از جسم است و وجود جسم وابسته به آن است (از باب توقف کل بر جزء)، و از طرفی علیت و معلولیت همان رابطه توقف و وابستگی یک شیء به شیء دیگر است، صورت برای جسم علت محسوب می شود و از این لحاظ به آن علت صوری می گویند.

 

صورت نسبت به ماده، صورت محسوب می شود

صورت نسبت به ماده، علت صوری نیست، بلکه فقط صورت است. هر چند وجود ماده متوقف بر وجود صورت است، اما چون ماده مرکب از صورت و غیر آن نیست و در ذات خود نیازی به صورت ندارد، بلکه در تحصلش که امری بیرون از ذات است نیاز به صورت دارد، صورت نسبت به ماده شریک علت فاعلی و تحصل بخش آن به شمار می رود.

 

ماده نسبت به جسم، علت مادی محسوب می شود.

ماده جوهری است که قبول کننده کمالات اولی و ثانوی نوع است. ماده در مقایسه با نوعِ مادی ای که از ترکیب آن ماده با صورت تشکیل می شود، علت مادی است، زیرا وجود نوع مادی وابسته و متوقف بر آن است. مثلا هیولا (ماده اولی)، علت مادی برای جسم است. جسم نیز علت مادی برای آهن است.

 

ماده نسبت به صورت، ماده محسوب می شود

ماده در مقایسه با جزء دیگر مرکب، یعنی صورت، علت نیست، بلکه ماده و معلول آن است، زیرا صورت شریک علت فاعلی برای ماده است.

 

عدم انحصار علت در علت مادی

گروهی از ماده گرایان، علیت را منحصر در ماده دانسته و علت های سه گانه دیگر را انکار کرده اند. به این معنا که صورت های نوعی گوناگون، معلول خود ماده است و علت فاعلی ای در ورای ماده نیست که افاضه کنندۀ آن صورت ها بر ماده باشد و همچنین ماده غایتی در کار خود ندارد و لذا علت غایی نیز وجود ندارد.

در اینجا دو دلیل بر رد این مدعا اقامه می شود:

دلیل اول:

حیثیت ذاتی ماده، حیثیت قبول و پذیرش است.

حیثیت قوه و پذیرش ملازم با فقدان و نداری است. (چیزی می تواند چیزی را در خود بپذیرد که ذاتا آن را نداشته باشد)

فاقد شیء نمی تواند معطی و ایجاد کنندۀ شیء باشد.

نتیجه: اگر علت منحصر در علت مادی باشد، پس آنچه فعلیت جسم به آن است (صورت)، بدون علت به وجود آمده و این محال است.

دلیل دوم:

شیء تا واجب نگردد، موجود نمی شود.

(توضیح: رابطه میان علت و معلول ضروری است، یعنی در صورت وجود علت تامۀ شیء، وجود آن شیء قطعی خواهد بود.  اگر این رابطه را ضروری ندانیم (یعنی با بودن علت تامه، وجود معلول را ممکن بدانیم) هیچ رابطه ملازمه ای بین دو پدیده را نباید بپذیریم، زیرا همۀ تلازم ها به ملازمه میان علت و معلول باز می گردد و این خلاف ضرورت عقلی است.)

ماده نمی تواند وجود شیء را ضروری گرداند.

(توضیح: شأن ماده امکان و قبول است و رابطه میان ماده و کمالات لاحق به آن، امکانی است، نه ضروری، زیرا ماده می تواند همراه با فعلیت مورد نظر باشد یا نباشد.)

نتیجه: عامل دیگری در ورای ماده وجود دارد که وجود شیء را ضروری می کند.

  

علت جسمانی

آثار علت های جسمانی، از نظر تعداد، مدت و شدت، متناهی است.

بر اساس نظریۀ حرکت جوهری، انواع جسمانی با جوهرها و اعراضشان در حرکت می باشند. یعنی هر موجود جسمانی وجودی گذرا دارد که در آن صورت های نوعی متناوباً می آیند و می روند. هر صورت نوعی در محاصره دو نیستی (عدم) قرار دارد و عمر و ذاتش محدود است. لذا اثرش نیز محدود خواهد بود، زیرا اثر همیشه ضعیف تر از صاحب اثر است. با توجه به اینکه تناهی و عدم تناهی وصفی است که اولا و بالذات کمیت به آن منسوب می شود (و اشیای کمیت دار ثانیا و به عرض کمیتشان به آن متصف می گردند) بنابراین تناهی و عدم تناهی در آثار، یا به اعتبار «تعداد» آنها است یا «زمان» آنها. (مدت و شدت هر دو مربوط به تناهی و عدم تناهی در زمان است) 

اثرگذاشتن یک جسم مشروط به آن است که میان جسم اثرگذار و ماده ای که اثر بر روی آن واقع می گردد، وضع (نسبت مکانی) خاصی برقرار شود. مثلا آتش باید به چوب نزدیک شود و مجاور آن باشد تا آن را گرم کند یا بسوزاند.

علت این مطلب این است که چون علت های جسمانی در وجود خود نیازمند ماده اند، در ایجاد  و اثرگذاری نیز نیازمند ماده هستند، زیرا ایجاد و اثرگذاری یک علت فرع بر وجود آن علت است. این نیازمندی به این صورت است که باید به واسطه ماده، وضع و موقعیت مکانی خاصی میان آن علت ها و معلولشان برقرار شود. لذا دوری و نزدیکی و ... نقش تامی در نحوۀ اثرگذاری علت های جسمانی دارد.  


منبع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 2

ماده نخستین و صورت همیشه همراه هم بوده و هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند. این مدعا دو بخش دارد که اثبات هر یک از آن ها به صورت زیر است:

 

الف) ماده اولی همواره ملازم و همراه صورت است و هرگز بدون صورت موجود نمی شود.

اثبات:

1) مادۀ اولی جوهری است که قوۀ محض و امکانِ صرف است و هیچ فعلیتی ندارد. چیزی نیست جز امکانِ شدن، امکان این که «این شیء» باشد یا «آن شیء» باشد. بنابراین ذاتاً یک امر مبهم و بدون تحصل و تعین است، زیرا اگر ذاتاً تعیّن داشت، از قبول و پذیرش تعین دیگر ابا و امتناع داشت، (زیرا هرگز دو تعیّن یا دو فعلیت در یک موجود جمع نمی شود)

2) وجود مساوی با فعلیت است و هرگز موجود بودن با عدم فعلیت جمع نمی شود. وجود، تعیّن و تحصل از هم جدایی ناپذیرند. پس ماده برای آن که موجود شود (در خارج تحقق یابد) نیازمند جوهر دیگری است که ذاتاً بالفعل باشد و با انضمام آن به ماده، به آن فعلیت و تحصل بدهد. این جوهرهمان صورت است. 

نتیجه: ماده در وجود خارجی خود ملازم و همراه با صورت است.

نکته 1: تفاوت ماده اولی با عدم این است که عدم نه فعلیت چیزی است و نه قوه و امکان چیزی. ولی ماده بااینکه فعلیت نیست، امکان و قوۀ اشیاء هست. (المادة لا فعلیة لها الا فعلیة أنها قوة الاشیاء)

نکته 2: انفکاک ماده از صورت عقلاً محال است، زیرا محال است چیزی که قوۀ محض است، بدون آنکه از چیزی کسب فعلیت و تعین کند، وجود یابد.

 

ب) صورت نیز همیشه در وجود و تحقق خود ملازم با ماده است.

اثبات:

1) تمام اجسامی که در اطراف خود می بینیم، قابلیت و امکان تغییر و تحول و تبدیل شدن به اشیای دیگر را دارند.

2) شیئی که امکان تبدیل شدن به شیء دیگر در آن باشد و قانون صیرورت و حرکت در مورد آن جاری و ساری باشد، بدون ماده نخواهد بود.

نتیجه: بنابراین صورت جسمی و تمام صورت های نوعی مندرج در آن، مقارن وهمراه با ماده و هیولی هستند.

نکته 1: انفکاک صورت از ماده، عقلاً محال نیست و ممکن است صورتی باشد که منفک از ماده باشد، فقط چنین صورتی امکان تبدیل و تحول نخواهد داشت و ثبات محض بر آن حاکم خواهد بود. (ولی چون صورت های موجود در جهان پیرامون ما همگی متحول شونده اند، حکم به عدم انفکاک آنها از ماده می کنیم.)

نکته 2: طبق بیان مولف (قدس سره) این مدعا فقط دربارۀ صورت هایی است که شأنیت تقارن با ماده را دارند (و اما ان الصور التی من شأنها ان تقارن المادة لا تتجرد عنها)، یعنی صورت هایی که امکان پیوستن کمالات جدید به آنها وجود دارد. (که البته انفکاک چنین صوری از ماده عقلا محال است)

 

هر یک از ماده و صورت محتاج یکدیگرند 

اینکه ماده و صورت ملازم یکدیگرند، نیازمندی آن دو به یکدیگر را اثبات نمی کند. چنانچه علت تامه و معلول هم ملازم یکدیگرند، اما علت تامه نیازی به معلول ندارد. همچنین دو معلولِ یک علت، ملازم یکدیگرند، اما هیچ یک نیازمند دیگری نیست. پس مطلب فوق نیاز به اثبات دارد:

1) ترکیب میان ماده و صورت، یک ترکیب حقیقی (و اتحادی) است.

توضیح: قبلا بیان شد که ترکیب حقیقی آن است که وحدت میان اجزای آن حقیقی است و از مجموع اجزا، پدیده جدیدی به وجود می آید که آثار خاص خود را دارد و یک موجود واحد است. اما ترکیب اعتباری به خلاف این است و در حقیقت متعدد و متکثر است.

2) اجزای مرکب حقیقی نیازمند یکدیگرند.

این مسئله بدیهی است، زیرا اگر اجزای مرکب حقیقی نیاز وجودی به یکدیگر نداشته و هر کدام مستقل بودند، امکان نداشت که از ترکیب آن دو شیء واحد پدید آید و در واقع دو یا چند موجود بود، نه یک موجود. (یعنی مرکب اعتباری بود، نه حقیقی)

نتیجه: ماده و صورت نیازمند یکدیگرند.

نکته: اینکه آیا این ترکیب حقیقی، اتحادی است یا انضمامی محل اختلاف است: حکمای مشائی غالبا آن را انضمامی می دانند، اما پیروان صدرالمتألهین آن را اتحادی می دانند و مولف (قدس سره) نیز همین نظر را دارد. (بنا به نظر دوم، ترکیب حقیقی یک قسم بیشتر ندارد که همان ترکیب اتحادی است و ترکیب انضمامی تنها در مورد مرکب اعتباری قابل تصور است)

البته اتحادی بودن یا نبودن در برهان ذکر شده نقشی ندارد، زیرا حد وسط همان «ترکیب حقیقی» است که مورد قبول همه کسانی است که جسم را مرکب از ماده و صورت می دانند. 


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر شیروانی، جلد 2 

 

جوهر را در اولین تقسیم بندی، به پنج گروه تقسیم کرده اند: ماده، صورت، جسم، نفس و عقل. این ها جواهری هستند که بر وجودشان برهان اقامه شده است و ممکن است نوع دیگری از جوهر نیز وجود داشته باشد. تقسیم بندی به این صورت انجام گرفته است:

تعریف هر یک از اقسام جوهر:

 

عقل

جوهر عقلانی یا عقل، جوهری است که ذاتاً و فعلاً مجرد از ماده است، یعنی هم در مقام ذات و هم در مقام فعل وابسته به ماده نیست.

عقل جوهری است که نه حالّ (در مَحلّ دیگری است)، نه خودش محلّ (برای جوهر دیگری) است و نه مرکب از حالّ و محلّ می باشد، یعنی ذاتا هیچ وابستگی به ماده ندارد. عقل همچنین به هیچ نحو از جسم منفعل نمی شود و بدون واسطه در جسم تصرف نمی کند.

جوهر عقلانی ابعاد مکانی و زمانی ندارد، با حواس پنج گانه قابل ادراک نیست و هیچ تعلقی به موجود مادی و جسمانی ندارد.

نکته مهم: چنین موجودی ربطی به عقل به معنای «قوه ادراک کلیات» ندارد و کاربرد واژه عقل درباره آنها از قبیل اشتراک لفظی است.

 

نفس

نفس جوهری است که ذاتاً مجرد از ماده، اما در مقام فعل متعلق به آن است. ماده ای که نفس در مقام فعل به آن وابسته است، بدن نامیده می شود. نفس بدون بدن نمی تواند کار انجام دهد.

رابطه بین نفس و بدن به این گونه است که نفس، بدون واسطه در بدن تصرف کرده و تدبیر آن را به عهده می گیرد و در عین حال از آن منفعل می شود و اثر می پذیرد (مانند دردها و لذتهایی که به دلیل تغییرات بدن بر نفس عارض می شود)

نفس بدون بدن حادث نمی شود، اگر چه ممکن است پس از پیدایش و حدوث، تعلقش از بدن قطع شود و بدون بدن هم باقی بماند.

 

ماده

ماده جوهر است که حامل قوه می باشد. جوهری مبهم و بدون فعلیت که در همه اجسام موجود است. ماده خودش چیزی نیست، جز آن که پذیرنده اشیای دیگر است و به همین دلیل، به تنهایی تحقق پذیر نیست، بلکه نیازمند صورتی است که در آن حلول کرده و با آن متحد شده و به آن قوام دهد.

 

صورت

صورت جوهری است که فعلیت هر موجود جسمانی را افاده می کند و منشأ آثار ویژۀ هر نوع مادی است. صورت جسمی که در همه جوهرهای جسمانی وجود دارد و هرگز از ماده منفک نمی شود، در رأس همۀ صورت ها قرار دارد. (سایر صورت ها مانند: صورت های معدنی، نباتی و حیوانی)

صورت جسمی جوهری است که فعلیت ماده را در امتدادهای سه گانه افاده می کند.

 

جسم

جسم جوهری است که در سه جهت (طول، عرض و عمق) امتداد دارد، یعنی به گونه ای است که می توان سه خط عمود بر هم در آن فرض کرد. جوهر جسمانی دارای ابعاد زمانی و مکانی است.

نفس جوهر جسمانی را (مانند سایر جوهرها) نمی توان با حواس پنج گانه احساس کرد و وجود آن با عقل اثبات می شود، اما آثار آن به صورت اعراض (رنگ و شکل و ...) احساس می شود.

مشائیان جسم را محصول ترکیب حقیقی «ماده» و «صورت جسمی» می دانند.

 

صورت جسمی ، در حقیقت نوعِ جوهر نیست

«صورت جسمی» و «نفس» هیچ کدام حقیقتا نوعِ جوهر نیستند. (یعنی جوهر جنس عالی آن ها نیست). هر دوی آنها «صورت» اند. صورت همان فصل است که به شرط لا اعتبار شده است. فصل هم یک ماهیت بسیط است (یعنی خودش مرکب از جنس و فصل نیست). بنابراین «جوهر» نمی تواند جنس آنها باشد.

سایر صورت ها، یعنی صورت های عنصری، معدنی و ... هم به همین گونه اند.

به عبارت دیگر، «جوهر» محمول ذاتیِ «صورت جسمی» و «نفس» نیست، پس نمی توان جوهر را به حمل اولی بر آن دو حمل کرد، بلکه محمول عرضی آن دو است و می توان گفت: صورت جسمی و نفس، به حمل شایع جوهر هستند.   


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، جلد دو