پس از آشنایی با تعریف علم، به یکی از تقسیم بندی های مهم آن می پردازیم:
علم حصولی تصوری و علم حصولی تصدیقی.
برای درک مفهوم تصور و تصدیق مثالی می آوریم:
فرض کنید بر روی صفحه کاغذ مثلثى را می بینید. صورتی (تصویری) از آن در ذهن شما پدید مىآید که تا پیش از آن لحظه نداشتید. این صورت، در واقع علمِ شما به آن مثلث است،و این علم، «تصور» نامیده مىشود.
این علم، یک تصور صِرف و تنهاست که هیچ جزم و اعتقادى را در پى ندارد.
حال اگر به زوایای مثلث نگاه کنیم و مثلا یک زاویه قائمه ببینیم، از این زاویه نیز صورتی در ذهن پدید می آید که آن هم یک «تصور محض» است.
سپس اگر بخواهید دو زاویۀ قائمه را با مجموع زوایاى این مثلث بسنجید،که آیا با یکدیگر برابرند یا نه؟ و در تساوى آن دو "شک" کنید،در این حالت نیز صورتى از نسبت تساوى میان آن دو در ذهن شما پدید خواهد آمد،که این نیز یک«تصور مجرد» است.
اما هنگامى که بر تساوى آن دو، برهان اقامه کنید. حالت جدیدى،متفاوت با حالات پیشین،در شما حاصل مىشود.
این حالت عبارت است از:
ادراک مطابقت این نسبت با واقع،که مستلزم حکم نفس است. این حالت جدید، یعنى مطابقت با واقع، که آن را تعقل و ادراک کردهاید، همان علمى است که«تصدیق» نامیده مىشود.
به عبارت دیگر می توان گفت که تصدیق مجموعه ای از تصورات جزئی است که برای مطابقت با عالم واقع، با یک حکم همراه است. (درست یا غلط بودن این حکم مهم نیست) و منظور از تصدیق، خودِ این حکم نیست بلکه آن ادراکی است که ما یک نسبت خبریه را با واقع مطابقت می دهیم.
در مورد تصدیق گفته شده:
تسمیة للشیء باسم لازمه الذی لا ینفک عنه.
یعنی تصدیق به اسم لازمه خود نامگذاری شده است که از آن جدایی پذیر نیست. زیرا آن ادراکى که ملازم با تصدیق است، تصدیق نامیده شده است.
یادآوری:
با توجه به آنچه آوردیم،دانسته مىشود که واژههاى«تصور»،«ادراک» و «علم» همگى حاکى از یک معنا هستند و آن عبارت است از«حضور صور اشیاء نزد عقل».
بنابراین،«تصدیق»نیز در واقع نوعی «تصور»است، اما تصورى است که حکم، تصدیق و قانع شدن نفس را به دنبال دارد.
در واقع براى آنکه تصور مجرد، یعنى تصورى که حکمى در پى ندارد، از تصورى که مستلزم حکم است جدا گردد، اولى را «تصور» نامیدند-چرا که تصور سادۀ محض و تنها است و لذا سزاوار آن است که واژه ی «تصور» بدون هیچ قیدى بر آن اطلاق شود-
و بر دومى نام«تصدیق» نهادند؛ چرا که حکم و تصدیق را به دنبال دارد و این چنانکه گفتیم، از باب نامگذارى شىء به اسم لازمۀ آن است.
متعلَق تصور و تصدیق
متعلَق تصدیق،یک چیز بیشتر نیست و آن عبارت است از: «نسبت واقع در جملۀ خبرى هنگام حکم و اذعان به مطابقت و یا عدم مطابقت آن با واقع». مثلا درجمله: «زید ایستاده است» نفس ما، نسبت ایستادن به زید را حکم می کند.
امّا تصور ممکن است به یکى از امور چهارگانه ذیل تعلق گیرد:
1-لفظ مفرد؛ اعم از اسم و فعل-که در منطق به آن کلمه گفته مىشود- و حرف که در منطق به آن ادات مىگویند.
2-نسبت در خبر هنگام شک در آن و یا توهم آن ؛چرا که در این دو حالت تصدیقى در کار نیست.
مثلا وقتى ما این جمله را مىشنویم که «کرۀ مریخ مسکونى است»صورتى از این قضیه در ذهنمان نقش مىبندد،[که چون حکم و اذعانى را در پى ندارد،و ما نسبت به آن دارای شک هستیم ،تصور مجرد خواهد بود.]
3-نسبت در جملۀ انشایى؛مانند امر،نهى،تمنى،استفهام و دیگر امور انشایى که واقعیتى در پس کلام و لفظ ندارد و ازاینرو اساسا مطابق بودن و یا نبودن با واقعیت خارجى در مورد آن قابل طرح نیست؛ و در نتیجه تصدیق و اذعانى نسبت به جملات انشایى در کار نخواهد بود.
4-مرکب ناقص؛مانند مضاف و مضاف الیه،شبه مضاف،صله و موصول، صفت و موصوف، و هر یک از طرفین جملۀ شرطیه.
اقسام تصدیق
تصدیق بر دو قسم است:یقین و ظنّ
بطورکلی مضمون هر خبر یا وقوع دارد یا عدم وقوع.
توضیح اینکه وقتى خبرى بر انسان عرضه مىشود، یکى از این حالات چهارگانه براى او حادث مىشود:
1- یقین؛یعنى اینکه انسان مضمون خبر را تصدیق کند و احتمال کذب آن را ندهد؛ و یا آنکه عدم وقوع خبر را تصدیق کند و احتمال صدق آن را ندهد.
به دیگر سخن تصدیق آن است که انسان، وقوع و یا عدم وقوع یک خبر را صددرصد تصدیق کند و این برترین قسم تصدیق است.
2- ظنّ ؛یعنى اینکه انسان وقوع خبر را محتمل تر بداند، اما احتمال طرف دیگر را نیز بدهد.
این قسم،پستترین اقسام تصدیق است.
3-وهم؛یعنى اینکه انسان عدم وقوع خبر را محتمل تر بداند.
4-شک؛ و آن عبارت است از برابر بودن احتمال وقوع و عدم وقوع خبر.
نکته1:تصدیق فقط مرحله ظن به بالاست چون در این دو مرحله - ظن و یقین- هست که ما اذعان و حکم نفس را داریم.
شک و وهم جزو اقسام تصدیق نیستند.
نکته2:ظن و وهم همواره تناسب معکوس دارند. یعنی به هر طرف یک قضیه که ظن پیدا کنیم، طرف دیگر آن وهمی می شود و بالعکس.
علم ضروری و نظری
حال بر می گردیم به ابتدای بحث که تقسیم بندی علم بود؛
با شناخت تصور و تصدیق، می توان اینگونه تعریف کرد که علم - بطور مطلق- به دو دسته کلی تقسیم می شود:علم تصوری و علم تصدیقی که هر کدام از این دو قسم، به دو نوع قابل تقسیم هستند:
علم ضروری (بدیهی) و علم نظری (اکتسابی).
1-علم ضرورى،که بدیهى نیز نامیده مىشود:
علمى است که در پیدایش آن نیازى به کسب و اندیشه و فکر نیست؛ بلکه بدون مکث و درنگ بطور اضطرار و به بداهت،یعنى خودبهخود و دفعتاً،حاصل مىگردد؛ مانند تصور ما از مفهوم وجود و عدم یا مفهوم گرسنگی و تشنگی.
و مانند تصدیق ما به اینکه «کل بزرگتر از جزء است» و «خورشید طلوع کرده است» و «یک،نصف دو است» و قضایایى از این قبیل.
2- علم نظری، که اکتسابی نیز نامیده می شود:
علمى است که پیدایش آن نیازمند کسب و اندیشه و فکر است؛ مانند تصور ما از حقیقت روح یا الکتریسیته؛و مانند تصدیق ما به اینکه زمین ساکن و یا در حال حرکت بر گرد خودش و بر گرد خورشید است.
جهل
در تعریف جهل گفته شده:
لیس الجهل إلاّ عدم العلم ممّن له الاستعداد للعلم و التمکن منه
[از لحاظ علم منطق]، جهل همان نبودِ علم است [منتها] در کسى که استعدادی براى علم دارد و مىتواند آن را بدست آورد.
لذا ما چهارپایان یا جمادات را جاهل یا عالِم نمی خوانیم چرا که آنها اساساً استعدادی برای کسب علم ندارند.
اقسام جهل
جهل نیز مانند علم بر دو قسم است:
جهل تصوری و جهل تصدیقی.
در تقسیم بندی دیگر جهل به دو قسم جهل بسیط و جهل مرکب تقسیم می شود:
1- جهل بسیط: آن است که آدمى چیزى را نداند و به این جهل و نادانى خود آگاه باشد؛ یعنى بداند که آن را نمىداند؛
مانند اینکه ما نمىدانیم در کرۀ مریخ ساکنانى وجود دارد یا ندارد، اما به این جهل خود آگاهیم و مىدانیم که این مطلب را نمىدانیم، پس ما در واقع فقط یک جهل داریم.
2-جهل مرکب: جهل مرکب آن است که انسان چیزى را نداند و به این جهل و نادانى خود توجه نداشته باشد، بلکه خود را عالِم به آن پندارد. در چنین مواردى انسان نمىداند که جاهل و ناآگاه است.
این نوع جهل را جهل مرکب مىنامند، زیرا از دو جهل ترکیب یافته است:یک جهل به واقع و دیگرى جهل به این جهل.
و این قسم از جهل، ناپسندتر از قسم دیگر آن است.
نکته:جهل تصوری تنها از نوع بسیط و جهل تصدیقی شامل هر دو نوع بسیط و مرکب است.
منابع:
- منطق علامه مظفر. ترجمه و اضافات، دکتر علی شیروانی. ج1
-شرح منطق مظفر، علیمحمدی خراسانی، ج1
تلخیص: نگین افتخاری