پدر علم منطق ارسطو است ولی در منطق ارسطویی صحبتی از کلیات خمس نیست و این مبحث را «فرفوریوس» (متوفاى 304 میلادى) که از شاگردان«پلوتن» مؤسس طریقۀ افلاطونیین جدید بوده، به منطق ارسطو افزوده و نامش را«ایساغوجى»گذاشته، به معنی مدخل.
تعریف نوع و جنس و فصل
در مبحث کلیّات خمس، یک مفهوم کلّى را با افراد و مصادیق خودش مقایسه مىکنیم که از دو حال خارج نیست؛ یا این کلّى، ذاتىِ افراد و مصادیق خود است و یا عَرَضى و خارج از ذات است.
آنجا که ذاتى باشد یا تمام ذات و ماهیّت و حقیقت و جوهر افراد خود را تشکیل مىدهد، که نامش نوع است؛ مانند انسان که تمام ماهیّت زید و عمرو بکر مىباشد و یا جزء ماهیّت افرادش مىباشد.
که آن هم دو قسم مىشود : یا جزء مشترک میان این ماهیّت و ماهیات دیگر است که از آن تعبیر به جنس مىشود؛ مانند حیوان نسبت به انسان و فرس و یا جزء مختص به همین ماهیّت است و در ماهیات دیگر یافت نمىشود، نامش فصل است، مانند ناطق نسبت به انسان.
پس می توان گفت که :
کلى: یا ذاتى است و یا عَرَضى
ذاتى: بر سه دسته است: نوع، جنس و فصل.
و آنجا که عرضى است:
- یا مختص به یک ماهیّت و از عوارض مختص آن است که عرض خاصّه نامیده مىشود، مانند علم کتابت، ضحک که از عوارض انسان است.
- یا مختص به یک ماهیّت نیست بلکه میان ماهیّتهاى گوناگون، مشترک است و بر حقایق مختلف، عارض مىشود که نامش عرض عام است مثل ماشى، متحرک، آکل، شارب ، نائم و...
در تفصیل بیانات بالا باید بگوییم که چهار مرحله سؤال مطرح است که با شناخت جوابهاى آنها این سه قسم ذاتى (نوع، جنس و فصل) را بهتر خواهیم شناخت:
مرحلۀ اوّل: گاهى بهواسطۀ «من» و گاهى توسّط «ما» سؤال مىشود. فی المثل گاه کسى از شما مىپرسد: من هذا؟ یا من هو؟ و گاهى مىپرسد: ما هذا؟ یا ما هو؟
میان این دو سؤال فرق واضحى است و آن اینکه : به واسطۀ من هذا، سؤال از هویّت شخصى و مشخصات فردى مسؤول عنه است، مثلا فرض کنید: در مجلسى نشستهاید، ناگهان شخصى وارد مىشود و همۀ اهل مجلس به احترام او از جاى برمىخیزند و او احترام کرده، شخصى که کار شما نشسته تازه وارد است و شخص را نمىشناسد از شما مىپرسد: من هذا؟ یعنى این شخص کیست؟ (از من هذا در فارسى به کیست این، تعبیر مىشود و سخن از کیستى فرد است) حال در این جا اگر شما در جواب بگویید: انسان است، حیوان ناطق است و...جوابتان خندهدار خواهد بود؛ زیرا که سؤالکننده خود مىداند که او انسان است، نه فرس،بقر و ... دراین حالت به سؤال جواب داده نشده است ؛ چون سؤال از ممیّزهاى فردى است و انسان، ممیّز نیست، چون میان او و همۀ افراد، انسان بودن مشترک است از اینرو باید جواب دیگرى بدهید تا از سؤالکننده رفع ابهام کند مثلا باید بگویید: این آقا، آقازادۀ فلان عالِم و آیت اللّه و مرجع تقلید و یا پدر فلان شهید است.
و امّا بهواسطۀ ما هذا سؤال از ماهیّت و حقیقت و جوهر یک شیئى است و غرض شناخت مشخصات و عوارض فردى نیست؛ بلکه غرض شناخت حقیقت و ماهیّت او است که در آن ماهیّت با افراد نوع خود مشترک است. پس اگر پرسیده شود: ما زید؟ باید بگوییم: زید انسان است ، نه اینکه بگوییم: فرزند فلانی، صاحب فلان کتاب و مانند آن . چرا که هیچ کدام از اینها داخل در ذات و ماهیّت او نیست؛ ماهیّت او همان انسان است و بس . حال نام این جواب از ماهیّت را، در اصطلاح منطق و فلسفه نوع مىگذارد که قسم اوّل از اقسام کلیّات خمس است.
" النوع هو تمام الحقیقة المشترکة بین الجزئیات المتکثرة بالعدد فقط فى جواب ما هو "
نوع عبارت است از تمام حقیقت مشترک میان جزئیاتى که تنها عددشان متعدد است (اما حقیقتشان یکى است) و در پاسخ سؤال از چیستى واقع مىشود.
مرحلۀ دوم: گاهى بهواسطۀ ماى حقیقى از ماهیّت و حقیقت جزئیات متفقة الماهیّة پرسیده مىشود، مثلا مىپرسیم: زید و عمرو و بکر، ما هم؟ یا ماهى؟
و گاهى هم سؤال از حقیقت و ماهیّت جزئیات مختلفة الحقایق مىشود؛ مثلا مىپرسیم: زید و عمرو و خالد (همه از یک حقیقتاند) و هذا الفرس و هذا الاسد و... ما هى؟
اگرچه هردو سئوال در این جهت مشترکند که سؤال از ماهیّت جزئیات است ولی در سؤال اوّل، از ماهیّت و حقیقت جزئیات و افرادى است که در اصل ماهیّت متفق و مشترکند و تنها در تعداد و مشخصات فرد فرق دارند ولی در سؤال دوم از حقیقت و جوهر جزئیاتى است که هم از لحاظ ماهیّت و هم به حسب عدد، مختلف و متعدد و متفاوت هستند. زیرا که زید و عمرو و خالد از یک ماهیّت و الفرس از ماهیّتى دیگر و الاسد نیز از ماهیّت دیگری است؛ آنگاه جواب سؤال اوّل باید متناسب با سؤال باشد یعنى با تمام حقیقت مشترک میان زید و عمرو و بکر پاسخ داده شود و آن تمام حقیقت مشترک عبارت است از "انسان" که نامش را «نوع» گذاشتیم . جواب سؤال دوم هم باید متناسب با سؤال، جوابی از تمام حقیقت مشترک میان آن جزئیات باشد و آن تمام حقیقت مشترک حیوان است که این «جنس» نامیده مىشود که دومین کلى از کلیات خمس را تشکیل مىدهد.
«الجنس هو تمام الحقیقة المشترکة بین الجزئیات المتکثرة بالحقیقة فى جواب ما هو»-
جنس تمام حقیقت مشترک میان جزئیاتى است که حقیقتشان مختلف است و در پاسخ سؤال از چیستى واقع مىشود.
مرحلۀ سوم: تا به حال توسط "ما هو" سؤال از امور جزئیه بود. اینک سؤال از امور کلّى است . گاهى از چند امر کلّى مختلف الحقیقه سؤال مىشود مثلا مىپرسیم: الانسان و الفرس و الحمار و...ما هى؟ و گاهى از یک امر کلّى سؤال مىشود، مثلا مىپرسیم: الانسان ما هو؟
چنانکه ملاحظه مىشود این بار سؤال از «کلیات» است نه جزئیات و در پاسخ به این سؤال باید تمام حقیقت مشترک میان آنها گفته شود (که همان جنس است) پس می گوییم: «آنها حیوانند».
و اما در پرسش دوم سؤال از یک کلى است و پاسخ درست و کامل آن که حق مطلب را ادا کند باید بگوییم : «حیوان ناطق»است. این پاسخ، ماهیت و چیستى کلى مورد سؤال را به تفصیل بیان مىکند، به این ویژگى جداکننده، «فصل» می گوییم که سومین کلى از کلیات خمس را تشکیل مىدهد.
از اینجا دانسته مىشود، فصل جزیى از ماهیت شىء است، اما جزیى است که به همان ماهیت اختصاص دارد و آن ماهیت را از تمام ماهیات دیگر متمایز و جدا مىسازد؛ چنانکه جنس، جزء مشترک ماهیت را تشکیل مىدهد،که هم جزء این ماهیت است و هم جزء ماهیات دیگر.
پس می توان گفت که فصل عبارت است از «هو جزء الماهیة المختصّ بها، الواقع فى جواب اىّ شىء هو فى ذاته »
فصل جزیى از ماهیت است که اختصاص به آن ماهیت دارد، و در پاسخ «در ذات خود، کدامین شىء است؟» آورده مىشود. مثل الانسان اى شیئى هو فی ذاته؟ جواب: ناطق.
منابع :
شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج1
منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج1
منطقیات (شرح مبسوط شرح شمسیه) ج1
تحریر منطق - علی شیروانی
تلخیص: فائزه موسوی