حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

عرض را به نه بخش تقسیم کرده اند:

کم (چندی)، کیف (چگونگی)، وضع (نهاد)، أین (کجایی)، متی (چه گاهی)، جِدَه (داشت)، اضافه، أن یفعل (فعل، کنش)، أن ینفعل (انفعال، اثرپذیری).

هر یک از موارد نه گانه فوق، مفهومی ماهوی است که یک مقوله به شمار می رود و جنس عالی است.

 

آیا جوهر و عرض، مقوله اند؟  

مفهوم عَرَض، ماهیتِ اعراض نه گانه فوق نیست، یعنی چیستی و ذاتیات آنها را بیان نمی کند. عرض مفهومی است که از نحوۀ وجود اعراض انتزاع می شود و بیان می کند که وجود آنها، وابسته به موضوع و لغیره است. پس عَرَض، محمول عرضی موارد نه گانه فوق است، نه محمول ذاتی آنها.

بنابراین مفهوم عرض مقوله نیست و اساسا مفهومی ماهوی هم نیست و از معقولات ثانیه فلسفی است.

در درس قبل گفتیم که نیازمند بودن اعراض در وجود خارجیشان به موضوع، مستلزم آن است که در خارج حتما جوهر، یعنی ماهیتی که ذاتا موضوع آنها بوده و بی نیاز از آنها است وجود داشته باشد. (وگرنه تسلسل لازم می آید.) و این دقیقا همان جنس بودن جوهر برای ماهیاتی است که مندرج در آن می باشند. بنابراین جوهر، جنسِ ماهیاتی است که بر آن ها اطلاق می شود و مقوم آنها است و در حد آنها مأخوذ است.

پس مفهوم جوهر مقوله است و یک مفهوم ماهوی است و از معقولات اولی به شمار می رود.

مفهوم «ماهیت» بیانگر چیستی، ذات و ماهیت مصادیق خود نیست، بلکه تنها بیانگر آن است که مصادیق آن، در پاسخ از سوال «ما هو؟» بر اشیاء حمل می شوند.

بنابراین، مفهوم ماهیت یک مفهوم ماهوی نیست. یعنی ماهیت به حمل اولی ماهیت است، نه به حمل شایع. مصادیق آن (یعنی جوهر، کم، کیف و ...) ماهیت (به حمل شایع) هستند. «ماهیت» یک معقول ثانی منطقی است.

  

شمار مقولات

نظر معروف میان حکمای مشاء (که ریشه در سخنان ارسطو دارد) این است که شمار مقولات ده است. یکی جوهر و نه تای دیگر عرض که بیان شد. این دسته بندی بر اساس استقرا است. یعنی همۀ موجودات بررسی شده اند و این ده مقوله به دست آمده، اما امکان وجود مقولۀ دیگر و همچنین امکان مقوله نبودن برخی از این ده مقوله (به این صورت که خودشان مندرج در یک جنس عالی دیگر باشند) همچنان موجود است.

برخی از حکما مقولات نسبی، یعنی متی، أین، وضع، جده، ان یفعل و ان ینفعل را یک مقوله دانسته اند. یعنی مفهوم «نسبت» راکه بر همه اینها اطلاق می شود، جنس آنها فرض کرده اند. به این ترتیب شمار مقولات را به چهار عدد تقلیل داده اند، یعنی: جوهر، کم، کیف، نسبت.

شیخ اشراق علاوه بر این چهار مقوله، «حرکت» را هم مقوله ای مستقل به شمار آورده است.

هر دو نظر فوق باطل است، زیرا:

نسبت از نحوۀ وجود شیء انتزاع می شود و بیانگر ذات و ماهیت آن نیست، بلکه تنها بیان می کند که وجود شیء، یک وجود رابط و فی غیره است. بنابراین نسبت معقول ثانوی است و یک مفهوم ماهوی نیست.

حرکت نیز بیانگر آن است که وجود شیء، وجودی سیال، بی قرار و ناپایدار است و آن هم مفهومی ماهوی نیست.

در خلال درس های آینده، آراء مشائین (که مشهور بین حکما است) را ذکر کرده و اشاراتی نیز به آرای دیگران می کنیم.


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، جلد دو

 

در اصطلاح فلسفه، «مقوله» یعنی «جنس عالیی که بالاتر از آن جنس دیگری نیست». چنین جنسی به حمل ذاتی بر مصادیق خود حمل می شود، ولی خودش به گونه ای است که هیچ مفهومی محمول ذاتی آن نیست.

بحث «مقولات» را نخستین بار ارسطو مطرح کرد و تعداد آنها را به ده رساند و بعداً از منطق به فلسفه راه پیدا کرد و در میان حکمای مشاء رایج شد.

مقولات ده گانه، یک تقسیم بندی عام درباره همه موجودات ماهیت دار (ماهیتی که دارای جنس و فصل باشد) است. یعنی هر موجود ممکنی که دارای ماهیتی مرکب از جنس و فصل است، در یکی از این مقولات قرار می گیرد.

با توجه به این تعریف، این نکات را می توان نتیجه گرفت:

1) خود مقولات ده گانه، مرکب از جنس و فصل نیستند و بسیط هستند. (چون اگر مرکب بودند، جنس دیگری فوق آنها وجود داشت.)

2) چون این مقولات جنس و فصل ندارند، آنچه به عنوان تعریف آنها می آید، تعریف به کمک لوازم شیء، یعنی از نوع رسم است و نه تعریف حدّی.

3) این مقولات کاملا - یعنی به تمام ذات بسیطشان - با هم مباین هستند (چون اگر جزء ذاتی مشترکی داشتند، جنسی بالاتر از آنها وجود داشت)

4) یک ماهیت، فقط در یک مقوله می تواند مندرج باشد. (وگرنه باید در یک مرتبه دو جنس داشته باشد که محال است) بنابراین اگر مفهومی در بیش از یک مقوله یافت شود، آن مفهوم در واقع ماهوی نیست و در هیچ مقوله ای مندرج نیست.

5) واجب و ممتنع، تحت هیچ مقوله ای نیستند (چون هیچ یک ماهیت ندارند)

6) مفهومی که هم بر واجب صدق کند و هم بر ممکن (مانند مفهوم «شیء»)، مفهوم ماهوی نیست. (چون واجب ماهیت ندارد، آنچه بر آن حمل شود هم نمی تواند از سنخ ماهیت باشد)

7) این تقسیم بندی تنها دربارۀ معقولات اولیه که همان مفاهیم ماهوی هستند جاری است و معقولات ثانیه (مانند امکان، حدوث، علیت، وحدت، و...) جز مقولات نیستند.

8) ماهیت بسیط (مانند فصول جوهری) از تقسیم بندی مقولات بیرون اند.

  

فصل اول: تعریف جوهر و عرض

ماهیت در اولین تقسیم بندی، به جوهر و عرض تقسیم می شود:

عَرَض ماهیتی است که اگر در خارج موجود شود، وجودش در موضوعی است که بی نیاز از آن (ماهیت) است.

(موضوع یا محلّ، یعنی چیزی که چیز دیگری -که به آن حالّ می گویند - در آن حلول می کند)

مثال: سفیدی. تحقق آن در خارج، به صورت حلول در موجودی دیگر است، یعنی تا جسمی نباشد که سفیدی بر آن عارض شود، سفیدی وجود نخواهد داشت و محال است ماهیت سفیدی به صورت مستقل  و لنفسه تحقق یابد. در عین حال این نیاز یک طرفه است، یعنی جسم در وجود خود نیازمند سفیدی نیست.

ماهیت های: دوری، نزدیکی و شجاعت نیز از همین نوع هستند.

نتیجه: وجودِ «عرض» همیشه «وجود لغیره» است.

جوهر ماهیتی است که اگر در خارج موجود شود، وجودش در موضوعی که بی نیاز از آن است نمی باشد.

جوهر دو حالت دارد:

الف) جوهری که وجودش لنفسه است و اساسا در چیز دیگری حلول نمی کند.

مثال: جوهرهای مجرد تام- ماهیت سنگ- ماهیت انسان

ب) جوهری که وجودش لغیره است، اما برخلاف عرض، این نیاز دوطرفه باشد. هم حالّ (ماهیت) نیازمند محلّ (موضوع) باشد و هم محلّ نیازمند حالّ باشد.

 مثال: «صورت جسمی» که وجودش نیازمند «ماده» است و در عین حال «ماده» نیز نیازمند آن است و بدون آن هرگز تحقق نمی یابد. (چون ماده، قوّۀ محض است و بدون فعلیتی که به آن قوام دهد، هرگز موجود نمی شود)

تقسیم ماهیت به جوهر و عرض، از دوران بین نفی و اثبات به دست می آید و حاصر است.

  

جوهر و عرض هر دو در خارج تحقق دارد  

وجود خارجی همۀ انواع جوهر و عرض بدیهی نیست و اثبات برخی از آنها نیازمند برهان است (مانند وجود جوهر مجرد تام)، اما این مقدار مسلم است که فی الجمله و به نحو قضیه جزئیه، در خارج جوهر  و عرض تحقق دارد.

اعراض وجودشان بدیهی است، چون برخی از آنها را به علم حضوری درک می کنیم. مانند: محبت، تشنگی و ... همچنین حضورا می یابیم که اینها در وجود خود نیازمند نفس هستند، اما وجود نفس وابسته به آنها نیست. («محبتِ من» بدون «من» نمی تواند وجود داشته باشد، اما «من» بدون «محبت» نیز وجود دارم.)

وقتی وجود عرض را پذیرفتیم، لاجرم وجود جوهر را نیز پذیرفته ایم، زیرا وجود عرض نیازمند وجود موضوعی است که عرض در آن حلول کند. آن موضوع اگر خودش نیز عرض باشد، نیازمند موضوع دیگری خواهد بود و اگر نهایتا به موضوعی نرسیم که خودش حال در موضوع دیگری نباشد، تسلسل لازم می آید که باطل است.

پس کسانی که وجود جوهر جسمانی را به عنوان محلی برای اعراض محسوس انکار می کنند، در واقع آن اعراض را جوهر دانسته اند.


منابع

ترجمه و شرح بدایة الحکمة، دکتر علی شیروانی، جلد دو 

 

تشخص چگونه برای ماهیت حاصل می شود؟ یعنی چه امری ماهیت را خاص کرده و به صورت شخص درمی آورد و صدق آن را بر کثیرین ممتنع می سازد؟

غالب فلاسفه به ویژه تا زمان پیش از صدرالمتالهین معتقد بودند که عامل تشخص در انواع مجرد (غیرمادی) با انواع مادی، تفاوت دارد:

 

عامل تشخص در انواع مجرد

در انواع مجرد، تشخص (فرد خاص بودن) از لوازم نوعیت به شمار می رود. یعنی «یک نوع خاص بودن»، «یک فرد خاص بودن» را به دنبال دارد. انواع مجرد، اساسا بیش از یک فرد نمی توانند داشته باشند و لذا برای مشخص شدن، نیازمند چیزی بیرون از ذات و ماهیت خود نیستند.

حکما می گویند: این انواع (مجرد) به علت فاعلی بسنده کرده و به محض امکان ذاتی، به وجود می آیند.

مقصود از این سخن آن است که: نوع مجرد، برای آن که در قالب فرد خاصی موجود شود، نیازمند ماده ای که حامل امکان استعدادی آن باشد نیست. یعنی نیازی نیست که مادۀ قابلی وجود داشته باشد و آن گاه قوه و استعداد آن ماده تخصص یابد تا آماده پذیرش فرد خاصی از آن ماهیت گردد. به عبارت دیگر، نیازمند مخصصاتی نیست که استعداد خاصی را در آن ماده به وجود آورد که منجر به تشخص یافتن ماهیت و تحقق یک فرد خاص شود. همان علت فاعلی برای موجود شدنش کافی است و به صرف امکان ذاتی، موجود می شود.

 

عامل تشخص در انواع مادی

انواع مادی، به خلاف انواع مجرد، می توانند اشخاص گوناگونی داشته باشند. تشخص این ماهیات، به واسطه «عوارض مشخصه ای» است که بر آنها عارض می شود و مهمترین این عوارض أین، متی و وضع هستند.

البته این طور نیست که فرد خاصی از هر یک از این عوارض (مکان، زمان و وضع) به شیء تشخص دهد، بلکه طیف گسترده ای از هر یک از این عوارض به فرد تشخص می دهد. مثلا بچه ای که به دنیا می آید، از آغاز تولد، نسبت خاصی با زمان دارد، یعنی فرد خاصی از مقوله متی برای آن حاصل می شود. این نسبت آن به آن تغییر می کند (و هر لحظه فرد جدیدی از مقوله متی (زمان) به آن فرد عارض می شود) و تا هنگام مرگ، طیف گسترده ای از این مقوله به تدریج بر او عارض می شود و همین طیف (مجموعه افراد از مقوله متی) است که از عوارض مشخصه آن فرد محسوب می شود، نه تک تک آن اعراض.

به این ترتیب، هر یک از افراد یک ماهیت نوعی مادی، مجموعه عوارضی دارد که اختصاص به خودش دارد، (یعنی فرد دیگری را نمی توان یافت که واجد مجموع آن عوارض باشد) و این مجموعه، صدق آن فرد را بر کثیرین ممتنع کرده و باعث تشخص آن می شود.

 

نظریه درست در مسئله

معلم ثانی و به تبع او صدرالمتالهین معتقدند که تشخص همیشه به وجود است. همانطور که موجود بودن ماهیت به واسطه وجود است و موجودیت مجازا به ماهیت نسبت داده می شود، متشخص بودن ماهیت هم به واسطه وجود است و مجازا به ماهیت نسبت داده می شود.

ماهیت امری فی نفسه امری اعتباری است و بهره ای از واقعیت ندارد. همچنین فی نفسه یک امر کلی است و به هیچ صورت نمی تواند امری متشخص و جزئی را تشکیل دهد (حتی اگر هزاران امر کلی به آن ضمیمه شوند) مگر اینکه چیزی که ذاتا متشخص است به آن ضمیمه شود. این وجود است که بالذات تشخص دارد و ضمیمه شدن وجود به ماهیت است که باعث تشخص ماهیت می شود.

عوارض مشخصه که ذکر شد، عامل و باعث تشخص نیست. ماهیت به واسطه وجود خارجی تشخص می یابد و طبعا ملازم با عوارض ویژه ای هم خواهد بود. این عوارض رتبتا متاخر از وجود شخص (تشخص یافتن ماهیت) هستند و از نشانه ها و علائم تشخص اند، نه عامل آن.  


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد دوم

 

تمیُّز یک ماهیت از ماهیت دیگر، به این معنا است که دو ماهیت با هم مغایرت دارند و به وجهی از یکدیگر جدا هستند که بر هم منطبق نمی شوند.

مثال) ماهیت خط، به واسطه خصوصیت یک بُعدی بودنش، از ماهیت سطح متمایز است. همچنین ماهیت انسان به واسطه ناطق بودنش، از ماهیت اسب تمیز دارد.

تشخص یک ماهیت یعنی آن ماهیت به گونه ای است که صدقش بر کثیرین ممتنع است و امکان اشتراک دو یا چند چیز در آن وجود ندارد.

مثال) زید (ماهیت انسان به شرط خصوصیات زید) یک ماهیت متشخص است که فقط بر زید منطبق می گردد.

تفاوت میان تمیز و تشخص:

1) تمیز یک وصف اضافی برای ماهیت است، اما تشخص یک وصف نفسی برای ماهیت است.

صفت نفسی، صفتی است که شیء فی حد نفسه و بدون نیاز به مقایسه با دیگر اشیاء، به آن متصف می گردد. مانند اتصاف جسم به سفیدی یا اتصاف انسان به علم . ما برای اتصاف یک ماهیت به تشخص، نیاز نداریم که آن را با ماهیت دیگری مقایسه کنیم و نظر به خود ماهیت و نحوه وجودش کافیست. 

صفت اضافی، صفتی است که تا یک شیء را با شیء یا اشیاء دیگری مقایسه نکنیم، به آن متصف نمی شود. مانند بزرگ تری، کوچک تری، بالایی، پایینی و ... . ماهیت در صورتی به تمیز متصف می شود که با شیء دیگری که در مفهوم عامی با آن مشارکت دارد، سنجیده شود و مغایرت یکی از دیگری لحاظ شود. (یک ماهیت همیشه از ماهیت دیگر متمیز است، پس باید ماهیت دیگری باشد که مقایسه صورت گیرد)

2) تمیز با کلیت جمع می شود، اما تشخص هرگز با کلیت جمع نمی شود.

وقتی یک مفهوم کلی داریم، اگر قید دیگری به آن ضمیمه کنیم (که خودش در واقع یک مفهوم کلی است)، این قید سبب تمیز آن مفهوم می شود، ولی کلی بودن آن را از بین نمی برد. مثلا مفهوم «انسان» را داریم، قید «عالم» را که خود یک مفهوم کلی است، به آن ضمیمه می کنیم و مفهوم «انسانِ عالم» به دست می آید که به وسیلۀ این قید از «انسان غیرعالم» متمایز است، اما همچنان کلی است. اگر قیود دیگری مانند سفیدپوست و ... را هم بیفزاییم، دایره مصادیق خارجی آن محدودتر می شود (و حتی شاید به جایی برسد که در خارج یک مصداق بیشتر نداشته باشد) ولی باز هم مفهوم کلی است و قابلیت صدق بر کثیرین را دارد.

تشخص یعنی «امتناع صدق شیء بر کثیرین» و کلیت یعنی «عدم امتناع صدق شیء بر کثیرین» در نتیجه اجتماع تشخص و کلیت، اجتماع نقیضین و محال است.

  

گونه های مختلف تمایز میان دو ماهیت

1) دو ماهیت به تمام ذات خود از یکدیگر متمایز باشند و اشتراک آنها تنها در امور عرضی و بیرون از ذاتشان باشد.

تمایز هر یک از اجناس عالی (که بالای آنها جنس دیگری نیست) از یکدیگر به این گونه است. چون اگر جزء ذاتی مشترکی بین آنها باشد، همان جنس آنها خواهد بود (که اینها تحت آن مندرج هستند) و دیگر جنس عالی محسوب نمی شوند. مثال: تمایز «کیفیت» از «کمیت».

تمایز هر یک از نوع های مندرج در یک جنس عالی با نوع های مندرج در جنس عالی دیگر هم به همین گونه است. مثال: تمایز «خط» که یک نوع کمیت است از «سفیدی» که یک نوع کیفیت است.

 

2) دو ماهیت در جزئی از ذات (همان جنس) مشترک باشند و در جزء دیگر ذات (فصل) متمایز باشند.

تمایز تمام انواع مندرج در یک جنس عالی از یکدیگر به همین گونه است. مثال: امتیاز «سفیدی» از «سیاهی» که هر دو کیفیت هستند. یا امتیاز «اسب» از «انسان» که هر دو حیوان هستند.

 

3) دو ماهیت در تمام ذات مشترک باشند و امتیازشان به امور عرضی و بیرون از ذات باشد.

این نوع امتیاز باعث متمایز شدن افراد یک ماهیت نوعی از یکدیگر می شود، نه امتیاز یک ماهیت از ماهیت دیگر.

مثال: امتیاز «انسان عالم» از «انسان غیرعالم» به واسطه «علم» که بیرون از ذات است.

 

4) امتیاز افراد یک ماهیت نوعی به واسطه اختلاف در شدت و ضعف، تقدم و تاخر، اولویت و عدم اولویت و اموری مانند آن. در این نوع امتیاز بر خلاف موارد قبل، مابه الامتیاز همان مابه الاشتراک است و به این نحو اختلاف، «اختلاف تشکیکی» گفته می شود. این نوع امتیاز را حکمایی قائل شده اند که تشکیک در ماهیت را روا می دانند.

مثال: امتیاز «خط یک متری» از «خط دو متری» یا امتیاز «گرمای ده درجه» از «گرمای صد درجه»

  

تشکیک در ماهیات راه ندارد

ماهیت از آن جهت که ماهیت است، جز خودش چیز دیگری نیست. ماهیت حد وجود است و  فی نفسه نه شدید است و نه ضعیف، نه تام است و نه ناقص. (زیرا اگر ماهیت فی حد ذاته مثلا شدید باشد، بر فرد ضعیف خود صدق نخواهد کرد و برعکس)

بنابراین ماهیت نسبت به هر یک از شدت و ضعف بلاشرط است و شدت و ضعف بیرون از آن است و تشکیک پذیر نیست. تشکیک تنها در وجود راه دارد و این نوع تمایز هم فقط در مورد حقایق وجودی صادق است. 


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد دوم