حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تخالف» ثبت شده است

در درس قبل گفتیم که غیریت و این نه آنی از عوارض و لوازم کثرت است. مغایرت بر دو نوع است:

 

مغایرت ذاتی (تقابل): مغایرت یک شیء با شیء دیگر به سبب ذات آنها است. (یعنی دو شیء به گونه ای اند که ذاتاً تنافر دارند و همدیگر را طرد می کنند) مانند مغایرت هستی و نیستی، سیاهی و سفیدی، علم و جهل و ... .

مغایرت غیرذاتی (خلاف، تخالف): امور دیگری غیر از ذات شیء سبب مغایرت است، مانند مغایرت بین شیرینی و سیاهی. (که در عین حال می توانند در موضوع واحدی با هم جمع شوند و نوعی اتحاد بینشان ایجاد شود)

  

اقسام تقابل 

تعریف دقیق تقابل به این صورت است: امتناع اجتماع دو شیء در محل واحد و از جهت واحد و در زمان واحد.

حکما اقسام تقابل را منحصر در چهار قسم می دانند: دو امر متقابل، یا هر دو از امور ثبوتی و وجودی اند یا نه. اگر هر دو وجودی باشند، از دو حال خارج نیستند: یا تعقل هر یک بدون دیگری ناممکن است، مانند بالایی و پایینی که به آن تقابل تضایف می گویند، یا می توان هر کدام را جدا از دیگری تصور کرد، مانند سفیدی و سیاهی که به آن تقابل تضاد گویند. اگر هر دو از امور وجودی نباشند نیز ناچار یکی وجودی و دیگری عدمی خواهد بود (و حالتی که دو امر متقابل هر دو عدمی باشند نداریم، زیرا تمایز و انفکاک در عدم راه ندارد). این حالت هم از دو حال خارج نیست: یا موضوع قابل برای هر یک از آنها وجود دارد، مانند بینایی و کوری که به آن تقابل ملکه و عدم ملکه می گویند، یا موضوع ندارند مانند نفی و اثبات که به آن تقابل تناقض می گویند.

همۀ اقسام تقابل همیشه بین دو طرف تحقق پیدا می کنند، زیرا تقابل یک نوع نسبت بین متقابلین است و نسبت همیشه بین دو طرف است.

  

تقابل تضایف

تعریف: متضایفان دو امر وجودی اند که تعقل هر یک از آنها بدون تعقل دیگری ناممکن است. (مانند پدری و فرزندی، علیت و معلولیت، برادری، بالایی و پایینی و ...)

از احکام تضایف این است که متضایفان همتای یکدیگرند، یعنی وجود و فعلیت هر یک، منوط به وجود و فعلیت دیگری است. به عبارت دیگر، اگر یکی از آن دو موجود باشد، دیگری نیز لزوما موجود است و اگر یکی معدوم باشد، دیگری نیز حتما معدوم است. مثلا وجود پدری بدون وجود فرزندی امکان پذیر نیست.

بنابراین دو امر متضایف همیشه با هم معیت دارند، هم در ذهن، هم در خارج و هیچ گاه یکی بر دیگری تقدم نمی یابد.

 

تقابل تضاد

تعریف: دو امر وجودی غیرمتضایف که تغایر ذاتی داشته باشند.

از احکام تضاد (که می توان آنها را به عنوان قید برای تعریف تضاد نیز در نظر گرفت) آن است که:

 

1) متضادان تحت یک جنس قریب مندرج اند

وقتی اجناس عالی یعنی مقولات دهگانه را بررسی می کنیم، می بینیم که قابل اجتماعند. مثلا یک تکه چوب، هم کمیت دارد، هم کیفیت، وضع، متی و أین. همچنین بعضی از اجناس متوسط که تحت برخی اجناس عالی مندرج اند، با برخی اجناس متوسط دیگری که تحت اجناس عالی دیگری مندرجند جمع می شوند. مثلا کمیت متصل قارالذات که تحت کمیت مندرج است، با طعم که تحت کیفیت مندرج است، جمع می شود. همچنین انواع اخیر که تحت برخی از اجناس مندرج اند، با بعضی از انواع اخیر دیگر که تحت اجناس دیگری مندرج اند جمع می شوند، مثلا سفیدی که یک کیف محسوس مبصر است، با شیرینی که یک کیف محسوس مذوق است جمع می شود. بنابراین به حکم استقرا، تضاد فقط در دو نوع که تحت یک جنس قریب از مقولات عرضی مندرجند واقع می شود، مانند سیاهی و سفیدی.

 

2) متضادان موضوع مشترک دارند

تقابل یا مغایرت ذاتی دو شیء، یعنی دو شیء ذاتا غیرقابل اجتماع باشند. روشن است که مقصود عدم قابلیت اجتماع در موضوع واحد است، وگرنه واضح است که متقابلان هر یک برای خود می توانند در محل و موضوع جداگانه ای تحقق داشته باشند.

از این حکم می توان نتیجه گرفت که در میان جواهر، رابطۀ تضاد برقرار نیست و هرگز نمی توان جوهری را ضد جوهر دیگر به شمار آورد، زیرا جوهر فاقد موضوع است. بنابراین تضاد فقط در اعراض راه دارد. (تضاد بین صورت های جوهری که در ماده حلول می کنند هم ممکن است)

 

3) متضادان در نهایت اختلاف و جدایی از هم هستند

اگر تحت یک جنس، انواع متعددی مندرج باشند که درجۀ اختلاف میان آنها گوناگون باشد، تنها آن دو نوعی که بالاترین درجۀ اختلاف را دارند متضادند. مثلا «رنگ» جنسی است که انواع گوناگونی در آن مندرج است: سفیدی، زردی، قرمزی و ... . دراین میان، اختلاف سفیدی و سیاهی بیش از فاصلۀ بقیه رنگ ها از هم است و لذا تضاد میان این دو برقرار می شود. همچنین بین تهّور، جبن و شجاعت، بیشترین فاصله را تهور و جبن دارند و این دو متضادند و شجاعت بین آنها قرار می گیرد.

 

نتیجه: پس تعریف دقیق تضاد به این صورت در می آید: متضادان دو امر وجودی اند که به طور پی در پی بر یک موضوع وارد می شوند  و تحت یک جنس قریب مندرج اند و بینشان نهایت اختلاف و جدایی است. 


منبع:

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 2 

 

 

وقتى لفظى با یک یا چند لفظ دیگر مقایسه شود، این الفاظ متعدد، از دو حال بیرون نخواهند بود:

1- یا همۀ آنها براى یک معنا وضع شده‌اند،که در این صورت«مترادف»خوانده مى‌شوند؛ زیرا یک لفظ در«ردیف» و کنار لفظ دیگر قرار مى‌گیرد، و همه بر یک معنا دلالت مى‌کنند. مانند انسان و بشر، سبب و دلیل، خانه و منزل و سرا.

بنابراین،ترادف عبارت است از: «اشتراک چند لفظ در یک معنا».

2-  یا این الفاظ به گونه‌اى هستند که هر کدام ، براى معناى خاصى وضع شده است که در این صورت «متباین» خوانده مى‌شوند. مانند کتاب، قلم، آسمان، زمین و بسیاری الفاظ دیگر که ما بکار می بریم و هر کدام معنای خاص خود را دارند.

بنابراین، تباین آن است که «به تعداد الفاظ، معنا وجود داشته باشد».

 

تقسیم الفاظ متباین:مثلان،متخالفان،متقابلان 

دانستیم که الفاظ متباینه آن الفاظى را گویند که به تعداد الفاظ، معانى هم متعدد شود و هر لفظى داراى معناى خاص خود باشد و معانى الفاظ مثل خود الفاظ با یکدیگر مغایرت داشته باشد.

تغایر میان دو معنا بر سه نوع و لذا الفاظ متباین نیز به سه دسته تقسیم می شوند : تماثل،تخالف و تقابل.

 

1-تماثل: مثلان دو امرى را گویند که در یک حقیقت مشترک‌اند، وقتی از آن جهت که مشترک هستند ملاحظه شوند:

هما المشترکان فى حقیقة واحدة بما هما مشترکان؛

یعنى به جهت اشتراک آنها در آن حقیقت مورد بررسی قرار گرفته اند.

براى مثال محمد و جعفر- که نام دو شخصى است که در انسانیت اشتراک دارند- از آن جهت که در انسانیت اشتراک دارند، «مثلان»هستند. و نیز انسان و اسب،به اعتبار اشتراکشان در حیوانیت «مثلان» خوانده مى‌شوند.

اما اگر اشتراک محمد و جعفر در انسانیت، و نیز اشتراک انسان و اسب در حیوانیت لحاظ نشود، و ویژگیهاى خاص هریک از آنها لحاظ شود، آنها «متخالف»خوانده مى‌شوند.

نکته: بداهت عقل حکم مى‌کند که اجتماع مثلان محال است. (یعنی مثلا انسان و اسب در یک موضوع جمع نمی شوند.)

 

2- متخالفان دو امر متغایراند وقتی از آن جهت که متغایر هستند ملاحظه شوند:

هما المتغایران من حیث هما متغایران؛

یعنى به لحاظ مغایرتى که با هم دارند،متخالف خوانده مى‌شوند.

مانند انسان و اسب از آن جهت که انسان و اسب هستند- نه از آن جهت که در حیوانیت اشتراک دارند- و نیز مانند آب و هوا،آتش و خاک،  سیاهى و شیرینى، بلندى و نازکى،شجاعت و بزرگوارى، سفیدى و گرما.

  

نکته1: اجتماع دو امر متخالف در محل واحد،اگر از زمرۀ صفات باشند،امرى ممکن است؛ مانند سیاهى و شیرینی که در خرما جمع مى‌شوند.

 

نکته2: از آنچه گفته شد روشن می شود که انسان و اسب، از آن جهت که یکى انسان و دیگرى اسب است، و دو نوع جداگانه را تشکیل مى‌دهند،«متخالف»خوانده مى‌شوند؛ و از آن جهت که هردو حیوان‌اند و در جنس خود مشترک‌اند،«مثلان»نامیده مى‌شوند.

این سخن در امورى چون پنبه و برف، حیوان و گیاه، درخت و سنگ نیز صادق است.

 

3-متقابلان دو معناى متنافر و گریزان از هم هستند که اجتماعشان در محل واحد از یک جهت و در یک زمان محال است:

هما المعنیان المتنافران اللذان لا یجتمعان فى محل واحد من جهة واحدة فى زمان واحد

مانند انسان و ناانسان، کور و بینا، پدرى و فرزندى، سیاهى و سفیدى. 

در تقابل،منع مطلق اجتماع را نداریم، بلکه محال بودن اجتماع فقط با شرط خاص است و آن اجتماعى است که سه قید دارد: الف-در محل واحد باشد ب-از جهت واحد باشد ج-در زمان واحد باشد.

 

توضیح:

الف: انسان و لا انسان دو مفهومى هستند که در شیئى واحد (محل واحد) جمع نمى‌شوند یعنى محال است که شیئى واحد، هم انسان و هم ناانسان باشد و نیز نابینا و بینا که اجتماعشان در موضوع واحد محال است یعنى ممکن نیست یک شخص واحد، هم نابینا باشد و هم بینا.

ب:پدری و فرزندی: امکان ندارد که شخصِ واحد، از جهتِ واحد و نسبت به یک نفر، هم پدر او باشد و هم فرزند او.

(ما از دو جهت مختلف ممکن است -زیرا یک شخص می تواند پدر یک نفر، و فرزند یک نفر دیگر باشد-)

ج: گرما و سرما:  که اجتماعشان در محل واحد و در زمان واحد ممکن نیست یعنی یک شیء نمی تواند در یک زمان واحد، هم گرم باشد هم سرد. 

(اما در دو زمان ممکن است- چرا که گاهى جسم در یک زمان سرد است و در زمان دیگر گرم مى‌شود-)

 


 منابع: 

- منطق علامه مظفر. ترجمه و اضافات، دکتر علی شیروانی. ج1

-شرح منطق مظفر، علیمحمدی خراسانی، ج1

-تحریر منطق، دکتر علی شیروانی

 

تلخیص: نگین افتخاری