حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تشخص وجود» ثبت شده است

تشخص چگونه برای ماهیت حاصل می شود؟ یعنی چه امری ماهیت را خاص کرده و به صورت شخص درمی آورد و صدق آن را بر کثیرین ممتنع می سازد؟

غالب فلاسفه به ویژه تا زمان پیش از صدرالمتالهین معتقد بودند که عامل تشخص در انواع مجرد (غیرمادی) با انواع مادی، تفاوت دارد:

 

عامل تشخص در انواع مجرد

در انواع مجرد، تشخص (فرد خاص بودن) از لوازم نوعیت به شمار می رود. یعنی «یک نوع خاص بودن»، «یک فرد خاص بودن» را به دنبال دارد. انواع مجرد، اساسا بیش از یک فرد نمی توانند داشته باشند و لذا برای مشخص شدن، نیازمند چیزی بیرون از ذات و ماهیت خود نیستند.

حکما می گویند: این انواع (مجرد) به علت فاعلی بسنده کرده و به محض امکان ذاتی، به وجود می آیند.

مقصود از این سخن آن است که: نوع مجرد، برای آن که در قالب فرد خاصی موجود شود، نیازمند ماده ای که حامل امکان استعدادی آن باشد نیست. یعنی نیازی نیست که مادۀ قابلی وجود داشته باشد و آن گاه قوه و استعداد آن ماده تخصص یابد تا آماده پذیرش فرد خاصی از آن ماهیت گردد. به عبارت دیگر، نیازمند مخصصاتی نیست که استعداد خاصی را در آن ماده به وجود آورد که منجر به تشخص یافتن ماهیت و تحقق یک فرد خاص شود. همان علت فاعلی برای موجود شدنش کافی است و به صرف امکان ذاتی، موجود می شود.

 

عامل تشخص در انواع مادی

انواع مادی، به خلاف انواع مجرد، می توانند اشخاص گوناگونی داشته باشند. تشخص این ماهیات، به واسطه «عوارض مشخصه ای» است که بر آنها عارض می شود و مهمترین این عوارض أین، متی و وضع هستند.

البته این طور نیست که فرد خاصی از هر یک از این عوارض (مکان، زمان و وضع) به شیء تشخص دهد، بلکه طیف گسترده ای از هر یک از این عوارض به فرد تشخص می دهد. مثلا بچه ای که به دنیا می آید، از آغاز تولد، نسبت خاصی با زمان دارد، یعنی فرد خاصی از مقوله متی برای آن حاصل می شود. این نسبت آن به آن تغییر می کند (و هر لحظه فرد جدیدی از مقوله متی (زمان) به آن فرد عارض می شود) و تا هنگام مرگ، طیف گسترده ای از این مقوله به تدریج بر او عارض می شود و همین طیف (مجموعه افراد از مقوله متی) است که از عوارض مشخصه آن فرد محسوب می شود، نه تک تک آن اعراض.

به این ترتیب، هر یک از افراد یک ماهیت نوعی مادی، مجموعه عوارضی دارد که اختصاص به خودش دارد، (یعنی فرد دیگری را نمی توان یافت که واجد مجموع آن عوارض باشد) و این مجموعه، صدق آن فرد را بر کثیرین ممتنع کرده و باعث تشخص آن می شود.

 

نظریه درست در مسئله

معلم ثانی و به تبع او صدرالمتالهین معتقدند که تشخص همیشه به وجود است. همانطور که موجود بودن ماهیت به واسطه وجود است و موجودیت مجازا به ماهیت نسبت داده می شود، متشخص بودن ماهیت هم به واسطه وجود است و مجازا به ماهیت نسبت داده می شود.

ماهیت امری فی نفسه امری اعتباری است و بهره ای از واقعیت ندارد. همچنین فی نفسه یک امر کلی است و به هیچ صورت نمی تواند امری متشخص و جزئی را تشکیل دهد (حتی اگر هزاران امر کلی به آن ضمیمه شوند) مگر اینکه چیزی که ذاتا متشخص است به آن ضمیمه شود. این وجود است که بالذات تشخص دارد و ضمیمه شدن وجود به ماهیت است که باعث تشخص ماهیت می شود.

عوارض مشخصه که ذکر شد، عامل و باعث تشخص نیست. ماهیت به واسطه وجود خارجی تشخص می یابد و طبعا ملازم با عوارض ویژه ای هم خواهد بود. این عوارض رتبتا متاخر از وجود شخص (تشخص یافتن ماهیت) هستند و از نشانه ها و علائم تشخص اند، نه عامل آن.  


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد دوم

 

تمیُّز یک ماهیت از ماهیت دیگر، به این معنا است که دو ماهیت با هم مغایرت دارند و به وجهی از یکدیگر جدا هستند که بر هم منطبق نمی شوند.

مثال) ماهیت خط، به واسطه خصوصیت یک بُعدی بودنش، از ماهیت سطح متمایز است. همچنین ماهیت انسان به واسطه ناطق بودنش، از ماهیت اسب تمیز دارد.

تشخص یک ماهیت یعنی آن ماهیت به گونه ای است که صدقش بر کثیرین ممتنع است و امکان اشتراک دو یا چند چیز در آن وجود ندارد.

مثال) زید (ماهیت انسان به شرط خصوصیات زید) یک ماهیت متشخص است که فقط بر زید منطبق می گردد.

تفاوت میان تمیز و تشخص:

1) تمیز یک وصف اضافی برای ماهیت است، اما تشخص یک وصف نفسی برای ماهیت است.

صفت نفسی، صفتی است که شیء فی حد نفسه و بدون نیاز به مقایسه با دیگر اشیاء، به آن متصف می گردد. مانند اتصاف جسم به سفیدی یا اتصاف انسان به علم . ما برای اتصاف یک ماهیت به تشخص، نیاز نداریم که آن را با ماهیت دیگری مقایسه کنیم و نظر به خود ماهیت و نحوه وجودش کافیست. 

صفت اضافی، صفتی است که تا یک شیء را با شیء یا اشیاء دیگری مقایسه نکنیم، به آن متصف نمی شود. مانند بزرگ تری، کوچک تری، بالایی، پایینی و ... . ماهیت در صورتی به تمیز متصف می شود که با شیء دیگری که در مفهوم عامی با آن مشارکت دارد، سنجیده شود و مغایرت یکی از دیگری لحاظ شود. (یک ماهیت همیشه از ماهیت دیگر متمیز است، پس باید ماهیت دیگری باشد که مقایسه صورت گیرد)

2) تمیز با کلیت جمع می شود، اما تشخص هرگز با کلیت جمع نمی شود.

وقتی یک مفهوم کلی داریم، اگر قید دیگری به آن ضمیمه کنیم (که خودش در واقع یک مفهوم کلی است)، این قید سبب تمیز آن مفهوم می شود، ولی کلی بودن آن را از بین نمی برد. مثلا مفهوم «انسان» را داریم، قید «عالم» را که خود یک مفهوم کلی است، به آن ضمیمه می کنیم و مفهوم «انسانِ عالم» به دست می آید که به وسیلۀ این قید از «انسان غیرعالم» متمایز است، اما همچنان کلی است. اگر قیود دیگری مانند سفیدپوست و ... را هم بیفزاییم، دایره مصادیق خارجی آن محدودتر می شود (و حتی شاید به جایی برسد که در خارج یک مصداق بیشتر نداشته باشد) ولی باز هم مفهوم کلی است و قابلیت صدق بر کثیرین را دارد.

تشخص یعنی «امتناع صدق شیء بر کثیرین» و کلیت یعنی «عدم امتناع صدق شیء بر کثیرین» در نتیجه اجتماع تشخص و کلیت، اجتماع نقیضین و محال است.

  

گونه های مختلف تمایز میان دو ماهیت

1) دو ماهیت به تمام ذات خود از یکدیگر متمایز باشند و اشتراک آنها تنها در امور عرضی و بیرون از ذاتشان باشد.

تمایز هر یک از اجناس عالی (که بالای آنها جنس دیگری نیست) از یکدیگر به این گونه است. چون اگر جزء ذاتی مشترکی بین آنها باشد، همان جنس آنها خواهد بود (که اینها تحت آن مندرج هستند) و دیگر جنس عالی محسوب نمی شوند. مثال: تمایز «کیفیت» از «کمیت».

تمایز هر یک از نوع های مندرج در یک جنس عالی با نوع های مندرج در جنس عالی دیگر هم به همین گونه است. مثال: تمایز «خط» که یک نوع کمیت است از «سفیدی» که یک نوع کیفیت است.

 

2) دو ماهیت در جزئی از ذات (همان جنس) مشترک باشند و در جزء دیگر ذات (فصل) متمایز باشند.

تمایز تمام انواع مندرج در یک جنس عالی از یکدیگر به همین گونه است. مثال: امتیاز «سفیدی» از «سیاهی» که هر دو کیفیت هستند. یا امتیاز «اسب» از «انسان» که هر دو حیوان هستند.

 

3) دو ماهیت در تمام ذات مشترک باشند و امتیازشان به امور عرضی و بیرون از ذات باشد.

این نوع امتیاز باعث متمایز شدن افراد یک ماهیت نوعی از یکدیگر می شود، نه امتیاز یک ماهیت از ماهیت دیگر.

مثال: امتیاز «انسان عالم» از «انسان غیرعالم» به واسطه «علم» که بیرون از ذات است.

 

4) امتیاز افراد یک ماهیت نوعی به واسطه اختلاف در شدت و ضعف، تقدم و تاخر، اولویت و عدم اولویت و اموری مانند آن. در این نوع امتیاز بر خلاف موارد قبل، مابه الامتیاز همان مابه الاشتراک است و به این نحو اختلاف، «اختلاف تشکیکی» گفته می شود. این نوع امتیاز را حکمایی قائل شده اند که تشکیک در ماهیت را روا می دانند.

مثال: امتیاز «خط یک متری» از «خط دو متری» یا امتیاز «گرمای ده درجه» از «گرمای صد درجه»

  

تشکیک در ماهیات راه ندارد

ماهیت از آن جهت که ماهیت است، جز خودش چیز دیگری نیست. ماهیت حد وجود است و  فی نفسه نه شدید است و نه ضعیف، نه تام است و نه ناقص. (زیرا اگر ماهیت فی حد ذاته مثلا شدید باشد، بر فرد ضعیف خود صدق نخواهد کرد و برعکس)

بنابراین ماهیت نسبت به هر یک از شدت و ضعف بلاشرط است و شدت و ضعف بیرون از آن است و تشکیک پذیر نیست. تشکیک تنها در وجود راه دارد و این نوع تمایز هم فقط در مورد حقایق وجودی صادق است. 


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد دوم

 

وجود داراى سه گونه تخصص است:

1) تخصّص و تشخّص حقیقت یگانه و اصیل وجود به ذات خودش، که قائم به ذات خود است.

2) تخصص به خصوصیات مراتب مختلف.

3) تخصص بواسطه عروض بر ماهیات گوناگون.

 

شرح 1

بحثی که در اینجا پیش می آید این است که تعّین (عینیت داشتن) وجودات به وسیله چیست؟

حقیقتِ «هستی» در مقابل «نیستی»، حقیقتی است واقعی و متعین. این تعّین قائم به ذات است یعنی چیزی از خارج نمی آید که به هستی تعّین بخشد بلکه تعّین از ذات خودش است. خارج از جهان هستی هیچ نیست و هستی نمی تواند علتی خارج از خود داشته باشد.

پس وجه اول، تمایز حقیقت یگانه ی وجود از عدم است (مثل تمایز نوری که در بیابان است از ظلمت).

و این حقیقت یگانه، قائم به ذات است و علت ندارد.

 

شرح 2

وجه دوم تعّین مراتب هستی است. هر مرتبه ای تعّین دارد. هر مرتبه از مراتب وجود، از حیث شدت و ضعف متمایز از مرتبه دیگر است. (همان کثرت طولی). مثلا وجود مَلک یک وجود متعین است وجود عقل همینطور و وجود انسان هم همینطور. تعّین این وجودات به همان مرتبه آنهاست.

 

شرح 3

وجود به اعتبار این که عارض بر ماهیّاتِ هم عرض می شود در یک مرتبه، تمایز دیگری می یابد به نام «کثرت عرضی». (همه ما وجودیم امّا در عرض هم). هستی ها یکی سنگ است یکی چوب، یکی آب یکی...که از هرکدام ماهیتی انتزاع می شود غیر از ماهیتی که از دیگری انتزاع می شود.

ماهیات متباین اند بالذات. و همین حاکی از تعّین هر یک از اینهاست. یکی می شود وجود متعّین سنگی، یکی می شود وجود متعّین چوبی و...

 

یک شبهه

اینکه گفته می شود که وجود عارض می شود بر ماهیت، یه این معناست که وجود ثابت می شود برای ماهیت.

مثلا وقتی می گوییم الانسانُ کاتبٌ یعنی کاتب بودن ثابت است برای انسان. یا الانسانُ موجودٌ ، موجود بودن بر انسان عارض می شود. انسان موضوع و موجود محمول است.

پس در اینجا باید بگوییم: ثبوتُ شیئٍ لِشیئٍ

قاعده کلی: ثبوتُ شیئٍ لِشیئٍ فرعٌ لمُثبَت لَه

«ثابت شدن چیزی برای چیزی، فرع این است که خود آن چیز ثابت باشد (وجود داشته باشد)».

پس ثبوت وجود برای انسان، فرع این است که « انسان» باشد. حال آنکه اگر انسان هست پیش از اینکه هستی بر او ثابت شود، به چه هستی ای موجود است؟؟

انسان قبل از اینکه وجود برایش ثابت شود، نمی تواند وجود داشته باشد.

نکته در اینجاست که قضایایی هستند که محمول آنها «وجود» است. (قضیه هَلّیه بسیطه).

مفاد این قضایا، ثبوتُ شیئٍ است. مثل قضیه وجود برای انسان.

اما در قضایایی که محمول غیر وجود است ( هَلیه مرکّبهثبوتُ شیئٍ لِشیئٍ است مثل کاتب بودن برای انسان.

عبارت جناب علامه :

... به مقتضاى اصالت وجود و اعتبار ماهیت، ثبوت و عروض وجود براى ماهیت به معناى ثبوت ماهیت به واسطه وجود است. البته عقل به لحاظ انس با ماهیات، ماهیت را موضوع قرار مى‏ دهد و وجود را بر آن حمل مى‏ کند و این در واقع، عکس الحمل است که جاى موضوع و محمول در آن عوض شده است. یعنى حقیقت قضیه ی «انسان موجود است» آن است که «این موجود معین، انسان است».

به عبارت دیگر، قاعده فرعیت مربوط به «ثبوت شیى‏ء دیگر است» که مفاد هلیه مرکبه است، ولى مورد بحث ما «ثبوت خود شیى‏ء است» که مفاد هلیه بسیطه است.

 


منابع:

- بدایة الحکمة، علامه محمد حسین طباطبایی رحمة الله علیه

- خلاصة بدایة الحکمة، سیّد محمّد صادق حسینی علم الهُدی

- خلاصة بدایة الحکمة، محمد حسین رحمانیان

- دروس صوتی استاد فیاضی- جلسه هفتم