حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسندالیه» ثبت شده است

علم البیان

(1) البیان  لغة - الکشف ، والإیضاح ، والظهُّور  واصطلاحاً - أصولٌ وقواعدُ ، یعرف

بها إیرادُ المعنى الواحد ، بطرق یختلف بعضُها عن بعض ، فی وُضوح الدّلالة العقلیة على نفس ذلک المعنى ، فالمعنى الواحد : یُستطاع أداؤه بأسالیب مُختلفة ، فی وضوح الدّلالة علیه فانک : تقرأ فی بیان فضل (العلم) مثلا - قول الشاعر :

(1)/ العلم ینهض بالخسیس إلى العلى ... والجهل یقعد بالفتى المنسوب

ثم تقرأ فی المعنى نفسه ، کلام الامام (علی) کرم الله وجهه/.

(2) العلم نهرٌ ، والحکمة بحر.

(3) والعلماء حول النهّر یطوفون.

(4) والحکماء وسط البحر یغوصون.

(5) والعارفون فی سفن النّجاة یسیرون.

فتجد : أنّ بعض هذه التراکیب أوضحُ من بعض ، کما تراه یضع أمام عینیک مشهداً حسیاً ، یقرِّب إلى فهمک ما یُرید الکلام عنه من فضل (العلم).

فهو : یُشبّهه بنهر ، ویشبِّه الحکمة ببحر.

ویصور لک أشخاصاً طائفین حول ذلک النهر - «هُم العلماء» ویُصور لک أشخاصاً غائصین وسط ذلک البحر - «هم الحکماء» ویصور لک أشخاصاً راکبین سفُناً ماخرة فی ذلک البحر للنَّجاة من مخاطر هذا العالم - «هم أرباب المعرفة»

و لا شک : أن هذا المشهد البدیع : یستوقف نظرک ، ویستثیر اعجابک من شدَّة الرّوعة والجمال المُستمدّة من التشبیه ، بفضل (البیان) الذی هو سر البلاغة.

«ب» وموضوع هذا العلم الألفاظ العربیة ، من حیث ، التشبیه ، والمجاز والکنایة.

«جـ» و واضعه (أبو عبیدة الذی دونَ مسائل هذا العلم فی کتابه المُسمَّى «مجاز القرآن» وما زال ینمو شیئاً فشیئاً ، حتى وصل إلى الامام «عبد القاهر» فأحکم أساسه ، وشیَّدَ بناءه ، ورتَّب قواعده ، وتبعه (الجاحظ ، وابن المعُتزّ ، وقُدامَة ، وأبو هلال العسکری)

«د» وثمرته الوقوف على أسرار کلام العرب «منثورِه ومنظومِه» ومعرفة ما فیه من تفاوُت فی فنون الفصاحة ، وتبایُن فی درجات البلاغة التی یصل بها إلى مرتبة إعجاز (القرآن الکریم) الذی حار الجنًّ والإنسُ فی مُحاکاته - وعجزوا عن الإتیان بمثله.

وفی هذا الفن أبواب - ومباحث.

 

علم بیان

1) در لغت =استخراج، پیدا و آشکار شدن

در اصطلاح=مجموعه قواعد و قوانینی که بواسطه ی آن ایراد معنی واحد شناخته می شود. به طریقی که  میان بعض از بعض دیگر، در وضوح دلالت عقلیه بر نفس آن معنی اختلاف میشود.

پس معنی واحد  =یک معنی که در وضوح دلالت بر آن، به روشهای گوناگون بدست می آید. پس میخوانی در بیان فضل (علم) را مانند سخن شاعر:

العلم ینهض بالخسیس الی العلی       والجهل یقعد بالفتی المنسوب

سپس میخوانی در معنی فی نفسه آن کلام (علی)کرم الله وجهه

2)علم=نهر-رود- جوی       حکمت=دریا

3) علما کسانی هستند که بدور نهر میگردند

4)حکما کسانی هستند که در وسط دریا غوطه ورند.

5)عرفا کسانی هستند که در کشتی نجاتند و سیر میکنند.

پس در میابی که بعض از ترکیبها روشنتر از بعضی دیگرند.مانند آنچه در پیش چشمانت بطور واضح میبینی و به همین صورت آنچه را در کلام از علم اراده میکنی.

در نتیجه علم شبیه نهر است و حکمت شبیه دریا،

و برایت این گونه تصور میشودکه اشخاصی دور نهر چرخانند که علما هستند و اشخاصی در وسط دریا غوطه ورند و آنان حکما هستند و برایت تصور میشود که اشخاصیکه سوار بر کشتی نجاتند و از خطرات این عالَم آگاهند، آنان اربابان معرفتند.

و شکی نیست که این چشم انداز بدیع، نگاهت را متوقف می کند و علاقه و شیفتگی ات تحریک میشود از زیبایی این تشبیه، به سبب فضل (بیان) انچه که  راز بلاغت است.

 

ب- موضوع این علم از حیث تشبیه – مجاز و کنایه است.

ج- و آن را روشن کرد (ابوعبیده، آنکه در کتابش که آن را "مجاز قرآن" نامیده، از غیر مسایل این علم نام برده 

وپیوسته چیزی پس از دیگری نمو میکند تا اینکه وصل گردد به سمت جلو ( پیش رفت داشته باشد) عبدالقاهر، پس حکم کرد اساسش را و برافراشت بناء آنرا و مرتب کرد قواعد آنرا وپیروی کرد از آن (الحاظ- وابن المعتز-قدامه-اب هلال العسکری)

د- ثمره وقوف

بر اسرار کلام عرب"منثوره و منظومه"و معرفتی که هیچ تفاوتی در فنون فصاحت در آن نیست.

و در درجات بلاغت هیچ تباینی نیست. آنچه که به سبب آن، به مراتب اعجاز قرآن وصل میگردد . آنکه جن و انس را در تقلید متحیر و سرگردان کرد. و در بدست آوردن شبیه آن عاجز شدند و در این فن، بابها و مباحثی است.

 

الباب الخامس فی الإطلاق  والتقیید

إذا اقتصر فی الجملة على ذکر جُزأیها «المسند إلیه والمسند» فالحکم (مطلقٌ) وذلک : حین لا یتعلق الغرض بتقیید الحکم بوجه من الوجوه لیذهب السامع فیه کل مذهب ممکن.

وإذا زیدَ علیهما شیء ممّا یتعلق بهما - أو بأحدهما ، فالحکم (مقید) وذلک : حیث یُراد زیادة الفائدة وتقویتها عند السامع ، لما هو معروف من أن الحکم کلما کثرت قیوده ازداد إیضاحا وتخصیصا ، فتکون فائدته أتّم وأکمل ، ولو حُذف القید لکان الکلام کذباً - أو غیر مقصود نحو : قوله تعالى (وما خَلَقنَا السَّموات والأرضَ وما بینهُما لاعِبیِن

فلو حُذف الحال وهو (لاعبین) لکان الکلام کذباً ، بدلیل المشاهدة والواقع.

ونحو : قوله تعالى (یکاد زیتها یضیء) إذ لو حذُف (یکاد) لفات الغرض المقصود ، وهو إفادة المقاربة.

والتقیید : یکون ، بالتَّوابع ، وضمیر الفصل والنَّواسخ وأدوات الشرط والنفی والمفاعیل الخمسة ، والحال والتمییز - وفی هذا الباب جملة مباحث

 

المبحث الأول فی التقیید بالنَّعت

أما النَّعت : فیؤتى به للمقاصد والأغراض التی یدلّ علیها

(أ) منها - تخصیص المنعوت بصفة تُمیزه إن کان نکرة - نحو : جاءنی رجل تاجر.

(ب) ومنها - توضیح المنعوت إذا کان معرفة - لغرض

(1) الکشف عن حقیقته ، نحو : الجسم الطویل ، العریض ، یُشغل حیزاً من الفراغ.

(2) أو التأکید - نحو : تلک عشرة کاملة ، وأمس الدابُر کان یوماً عظیماً.

(3) أو المدح - نحو : حضر سعد المنصور.

(4) أو الذّم - نحو : (وأمرأتهُ حمَّالة الحطب.

(5) أو الترحم - نحو : قدم زید المسکینُ

 

المبحث الثانی فی التَّقیید بالتوکید

أمّا التوکید : فیوُتى به للأغراض التی یدُلّ علیها ، فیکون.

(1) لمُجرّد التقریر ، وتحقیق المفهوم عند الإحساس بغفلة السّامع نحو جاء الأمیر الأمیرُ.

(2) وللتقریر مع دفع توهُّم خلاف الظاهر - نحو جاءنی الأمِیرُ نفسه.

(3) وللتقریر مع دفع توهم عدم الشمول نحو (فَسَجدَ الملائکةُ کُلهم أجَمُعون

(4) ولإرادة انتقاش معناه فی ذهن السّامع نحو (أُسکن أنتَ وَزَوجکَ الجنَّة

 

باب پنجم در مورد مطلق آوردن و تقید دادن

هر گاه در جمله به ذکر دو جزء آن "مسند الیه و مسند" اقتصار شود پس آنگاه حکم مطلق است و آن هنگام مقید کردن حکم به هیچ صورتی مورد نظر قرار نگرفته تا مستمع به هر جای ممکن برود.

و هنگامی که به آن ها چیزی بیفزاییم که به آن ها تعلق دارد- یا به یکی از آن ها، پس آنگاه حکم مقید است و آن جایی به کار می رود که بخواهند چیزی به فایده آن افزوده و باعث تقویت آن حکم نزد شنونده شوند، چون معروف است که اگر حکم قیدهای زیادی داشته باعث زیاد شدن وضوح و تخصیص آن می شود پس فایده آن هم اتم و اکمل شده و اگر قید حذف شود کلام دروغ شده – یا غیر از آنچه که برای آن قصد شده است می شود مانند: فرموده حق تعالی ((وما خَلَقنَا السَّموات والأرضَ وما بینهُما لاعِبیِن

ما آسمان و زمین آنچه بین آن ها است را برای بازی نیافریدیم.

اگر حال (لاعبین) حذف شود کلام دروغ می شود، به دلیل مشاهده و واقعیت.

و مانند قول حق تعالی (یکاد زیتها یضیء)  (نزدیک است که روغن آن چراغ شعله ور شود) اگر یکاد حذف شود مقصود و غرض از دست می رود و آن مقصود، نزدیک بودن (واقعه) است.

و تقیید: با توابع و ضمیر فصل و نواسخ و ادوات شرط و نفی و مفاعیل پنجگانه و حال و تمییز است و در این باب مباحثی وجود دارد:

 

باب اول در تقیید به نعت:

اما نعت: برای مقاصدی آورده می شود که بر آن ها دلالت دارد

الف) از آن مقاصد است و آن تخصیص منعوت به صفتی است که آن را متمایز سازد در صورتی که نکره باشد- مانند مرد تاجری نزد من آمد.

ب) و از آن مقاصد است – توضیح منعوت اگر معرفه باشد – برای اهداف:

1) کشف حقیقت، مانند: جسم طویل و عریض بخشی از فضای خالی را اشغال می کند.

2) یا تاکید- مانند: آن ده روز کامل هستند، و دیروز گذشته روز بزرگی بود.

3) یا مدح- مانند: سعد یاری شده حاضر شد.

4) نکوهش (ذم)- مانند (وأمرأتهُ حمَّالة الحطب. و همسرش که هیزم کش جهنم است.

5) ترحم- مانند: زید مسکین آمد.

 

مبحث دوم در تقیید به تاکید

اما تاکید:  برای اهدافی که بر آن ها دلالت دارد که شامل:

1) تنها برای تقریر و تحقیق مفهوم چیزی که شنونده از آن غافل است مانند امیر امیر آمد.

2) برای تقریر با دور کردن توهمی که خلاف ظاهر است- مانند: امیر خودش نزد من آمد.

3) برای تقریر با دور کردن توهمی که عدم شمول و همگانی بودن را نشان می دهد: مانند (فَسَجدَ الملائکةُ کُلهم أجَمُعون  ملائکه همه شان سجده کردند.

4) و برای اینکه اراده شود که معنای آن چیز در ذهن شونده نقش ببندد مانند: (أُسکن أنتَ وَزَوجکَ الجنَّة

 تو همسرت در بهشت بمانید.

  

المبحث الثانی عشر: فی تقدیم المسند إلیه

مرتبة المسند إلیه : «التقدیم» وذلک لأنَّ مدلوله هو الذی یخطر أولاً فی الذهن ، لأنه المحکوم علیه ، والمحکوم علیه سابق للحکم طبعاً فاستحق التقدیم وضعاً ، ولتقدیمه دواع شتَّى

(1) منها تعجیل المسرَّة – نحو : العفو عنک صدر به الأمر.

(2) ومنها تعجیلُ المساءة – نحو : القصاصُ حکم به القاضی.

(3) ومنها التشویق إلى المتأخر – إذا کان المتقدِّم مشعراً بغرابة.

کقول ابی العلاء المعری: والذی حارت البریة فیه حیوان مستحدثٌ من جماد

(4) ومنها التَّلذُّذ – نحو : لیلى وصلت – وسلمى هجرت

(5) ومنها التَّبرک – نحو : اسمُ الله اهتدیتُ به.

(6) ومنها النَّص على عموم السلب – أو النص على سلب العموم «فعمومُ السلب» یکون بتقدیم اداة العموم  ککلّ – وجمیع على أداة النفى – نحو : کل ظالم لا یُفلح – المعنى : لا یفلح أحد من الظلمة ونحو : کل ذلک لم یکن : أی لم یقع هذا – ولا – ذاک ونحو : کل تلمیذ لم یقصر فی واجبه - «ویسمى شمول النفی» - واعلم : أن (عُموم السلب) یکون النفی فیه لکل فرد وتوضیح ذلک : أنک إذا بدأت بلفظة «کل» کنتَ قد سلَّطت الکلیة على النفی ، وأعملتها فیه – وذلک یقتضی ألا یشذَّ عنه شیء و (سلب العموم) یکون بتقدیم أداة النفی على أداة العموم نحو : لم یکن کلّ ذلک ، أی لم یقع المجموع ، فیحتمل ثبوت البعض ویحتمل نفی کل فرد ، لأنَّ النفَّی یوجه إلى الشمول خاصة ، دون أصل الفعل ویُسمى «نفى الشّمول».

واعلم : أن (سلب العُموم) یکون النَّفی فیه للمجموع غالباً کقول المتنبی: ما کل رأی الفتى یدعو إلى رشدٍ

وقد جاء لعموم النفی قلیلا : قوله تعالى (إن الله لا یحب کل مختال فخور) – ودلیل ذلک : الذوق والاستعمال

(7) ومنها إفادة التَخصیص – قطعاً

اذا کان المسند إلیه مسبوقاً بنفی والمسند فعلا – نحو : ما أنا قلت هذا ؛أی : لم أقله : وهو مقول لغیری ، ولذا : لا یصحّ أن یقال : ما أنا قلت هذا ولا غیری ، لأن مفهوم (ما أنا قلت) أنّه مقول للغیر ، ومنطوق (ولا غیری) کونه غیر مقول للغیر فیحصل التناقض سلباً وإیجاباً

وإذا لم یسبق المسند إلیه نفی – کان تقدیمه محتملا  لتخصیص الحکم به أو تقویته ، إذا کان المسند فعلا  نحو : أنتَ لا تبخل.

ونحو : هو یهبُ الألوف ، فاُنَّ فیه الإسناد مرتین ، إسناد الفعل إلى ضمیر المخاطب : فی المثال الأول ، وإسناد الجملة إلى ضمیر الغائب : فی المثال الثانی.

(8) ومنها کون المتقدم محطّ الانکار والغرابة – کقوله :

أبعدَ المشیب المُنقضى فی الذَّوائب تُحاول وصل الغانیات الکواعب

(9) ومنها سُلوک سبیل الرُّقى – نحو : هذا الکلام صحیح ، فَصیح ، بلَیغ – فاذا قلت «فصیح» بلیغ ، لا یحتاج إلى ذکر صحیح ، وإذا قلت «بلیغ» لا یحتاج إلى ذکر فصیح.

(10) ومنها مُراعاة الترتیب الوُجودی – نحو (لا تأخذُهُ سنةٌ ولا نوم)

 

المبحث الثالث عشر فی تأخیر المسند إلیه

یؤخر المسند إلیه : إن اقتضى المقامُ تقدیم المسند - کما سیجیء ولا نلتمس دواعی للتقدیم والتأخیر إلا إذا کان الاستعمال یبیح کلیهما.

 

 

مبحث دوازدهم: در مقدم نمودن مسندالیه

جایگاه مسند الیه « مقدم بودن» [بر مسند] است. و این بدین جهت است که اولین چیزی که به ذهن خطور می کند معنای آن است چرا که محکوم علیه است (بر آن حکم شده است) ؛ و طبیعتاً، محکوم علیه جلوتر از حکم می آید پس مستحق آنست که در جایگذاری، مقدم باشد.

و برای مقدم بودن آن انگیزه های مختلفی وجود دارد:

1) عجله در شاد کردن، مثل: «العفو عنک صدر به الأمر» ( برای عفو تو، دستور صادر شد)

2) و عجله در ناراحت کردن، مثل: «القصاصُ حکم به القاضی» (برای قصاص، قاضی حکم داد)

3)و ایجاد شوق برای آنچه بعداً خواهد بود وقتی که آن چه اول می آید اشاره به چیز غریب و عجیبی دارد. مثل قول ابوالعلا معری: « والذی حارت البریة فیه حیوان مستحدثٌ من جماد » ( آن چه مردم را سرگردان نمود، حیوان و موجود زنده ای است که از جماد بوجود آمده)

4) و لذت بردن است مثل:« لیلى وصلت – وسلمى هجرت» ( لیلی به وصال رسید و سلمی هجرت نمود).

5)و تبرّک جستن است مانند:« اسمُ الله اهتدیتُ به» (اسم خداست که توسط آن هدایت شدم).

6) و از جمله آن ها(انگیزه مقدم نمودن مسند الیه): تصریح بر عمومیت نفی است یا تصریح بر سلب عمومی.

پس « عمومیت سلب» با مقدم کردن ادات عموم مثل «کلّ» و «جمیع» بر ادات نفی واقع می شود.

مانند: « کل ظالم لا یُفلح» ( هیچ ظالمی رستگار نمی شود) یعنی : هیچ یک از ستمگران رستگار نمی گردد. و مانند:« کل ذلک لم یکن» (هیچ کدام از آنها اتفاق نیفتاد) یعنی: نه این و نه آن (هیچکدام) واقع نشد . مانند: « کل تلمیذ لم یقصر فی واجبه» (هیچ دانش آموزی در تکالیفش کوتاهی نکرد) و این«شمول النفی» نیز نامیده می شود.

و بدان: همانا در عمومیت سلب، نفی برای تمام افراد واقع می شود و توضیحش این است که: بدرستی که وقتی با کلمه «کل» شروع (به سخن) می کنی حتماً کلیّت را بر نفی مسلط نموده ای و درآن اعمال کرده ای  و این اقتضا می کند که چیزی را استثنا نکنی.

 و سلب العموم با مقدم کردن ادات نفی بر ادات عموم واقع می شود مانند: « لم یکن کلّ ذلک» یعنی تماماً واقع نشده، پس (بدین معناست که) ثبوت بعضی محتمل است (کما این که) نفی تمام افراد محتمل است زیرا نفی متوجه شمول(شمول کلّ) به طور خاص می شود بدون این که اصل فعل را در برگیرد و این «نفی شمول» نامیده می شود.

و بدان: بدرستیکه نفی در«سلب عموم»، غالبا برای مجموع است مانند سروده متنبی:

«ما کل رأی الفتى یدعو إلى رشدٍ» (تمام نظرهای جوان به سوی کمال و رشد دعوت نمی کند)

و گاهی برای عموم نفی است : قول خداوند متعال:« إن الله لا یحب کل مختال فخور» ( بدرستی که خداوند هیچ سرکش فخر فروشی را دوست ندارد) و دلیلش: ذوق و کاربرد (در محاورات) است.

7) و از جمله آن ها اِفاده حکم خاص به طور قطعی می باشد هنگامی که نفی قبل از مسند الیه باشد و مسند فعل است مثل :«ما أنا قلت هذا» یعنی من این (مطلب) را نگفتم و آن گفته فرد دیگری است. ولذا صحیح نیست که گفته شود :« ما أنا قلت هذا ولا غیری» (من این حرف را نگفتم و دیگران نگفتند) برای این که مفهوم «من نگفتم» این است که دیگران گفته اند و جمله « و لا غیری»  (دیگران نگفتند) بر این است که گفته دیگری نیست پس تناقض سلب و ایجاب (نفی و اثبات) پیش می آید.

و هنگامی که نفی قبل از مسند الیه نیاید و مسند فعل باشد، احتمال دارد که مقدم بودن مسند الیه برای تخصیص حکم باشد یا احتمال دارد برای تقویت آن حکم باشد.مانند: «أنتَ لا تبخل» ( تو بخل نمی ورزی) ومانند:« هو یهبُ الألوف» (او هزاران را می بخشد).

پس بدرستیکه که در آن دو اسناد وجود دارد:1- اسناد فعل به ضمیر فعل مخاطب در مثال اول، 2- و اسناد جمله به ضمیر غایب در مثال دوم.

8) و از آن ها این است که تقدم، در بر گیرنده انکار و غرابت است، مثل قول:

«أبعدَ المشیب المُنقضى فی الذَّوائب تُحاول وصل الغانیات الکواعب» (آیا پس از پیریِ راه یافته در موهایت برای وصال زنان آوازه خوان می کوشی؟)

9) و از جمله آنهاست: پیمودن راه ترقی است. مانند: « هذا الکلام صحیح فَصیح  بلَیغ» ( این کلام صحیح و فصیح و بلیغ است» پس وقتی گفتی: «فصیح بلیغ» نیاز به آوردن «صحیح» نیست و هنگامی که گفتی:«بلیغ» نیاز به «فصیح» نیست.

10)و از آنها: رعایت ترتیب وجودی است مانند:« لا تأخذُهُ سنةٌ ولا نوم» (نه او را چرت می گیرد و نه خواب)

 

چکیده مطالب:

مسندالیه(مبتدا) قاعدتاً باید مقدم بر مسند باشد. از دلایل این تقدم است:

1- خبر شادی را زودتر دادن (مثل:عفو تو حکمش صادر شد که خبر عفو را زودتر آورده تا شنونده خوشحال شود)

2- خبر ناراحتی را زودتر گفتن(مثل: برای قصاص حکم صادر شد)

3- ایجاد شوق برای شنیدن بقیه سخن در شنونده(مثل: مردم را حیران کرده این موجود ...)

4- لذت بردن از آوردن آن سخن (لیلی به وصال رسید...)

5- از بابت تبرک( «اسم خداوند» من بواسطه آن هدایت شدم)

6- تصریح بر عمومیت نفی یا تصریح بر نفی عمومی

نکته1: عمومیت نفی یا شمول نفی (مثلا آوردن «کل» و «جمع» در ابتدا که تمام افراد را نفی می کند؛ مثل: « کل ظالم لا یُفلح» ( هیچ ظالمی رستگار نمی شود) که همه ظالمین را در بر می گیرد و استثنا ندارد)

نکته2: نفی عمومی یا نفی شمول ( که دو احتمال دارد: 1- بعضی را ثابت کند 2- همه را نفی کند؛ مثل« لم یکن کلّ ذلک» یعنی همه آن واقع نشده یعنی ممکن است بعضی واقع شده باشد و همه را نفی نمی کند مگر در بعضی مواقع که ممکن است همه را نفی کند)

7- افاده تخصیص حکم به طور قطع است (مثل: من این حرف را نگفتم)

8- انکار و غرابت (مثل: سر پیری هوس خوشگذرانی داری؟)

9- پیمودن راه ترقی(مثل: این کلام صحیح فصیح بلیغ است که البته نیازی به آوردن صحیح و فصیح نیست که بلیغ هر دوی آن ها را در بر می گیرد)

10- رعایت ترتیب وجود (خدا را نه چرت و نه خواب در بر می گیرد، چرت اول آمده چون مقدمه ی خواب است).

 

 

مبحث سوم: موخر آوردن مسند الیه

مسند الیه در صورتی موخر می شود که مقام (حالت کلام) جلوانداختن و تقدم مسند را اقتضا کند. – که در ادامه خواهد آمد – و به دنبال اسباب تقدیم و تاخیر (مسند و مسند الیه) نیستیم، مگر زمانی که استعمال آن دو را جایز شمارد.  

 

المبحث الحادی عشر فی تنکیر المسند إلیه

یؤتى بالمسند إلیه نکرة : لعدم علم المتکلم بجهة من جهات التعریف حقیقةً - أو ادعاءً ، کقولک - جاء هنا رجل یسأل عنک ، إذا لم تَعرف ما یعینه من علم أو صلة او نحوهما ، وقد یکون لأغراض أخرى.

(1) کالتَّکثیر  نحو : وإن یکذبوک فقد کذبت رسلٌ من قبلک (أی رسلٌ کثیرة

(2) والتقلیل - نحو : لو کان لنا من الأمر شیء ، ونحو : ورضوان من الله أکبر.

(3) والتّعظیم والتَّحقیر - کقول ابن أبی السمط

له حاجبٌ عن کل أمرٍ یشینهُ ولیس له عن طالب العرف حاجب

أی له مانع عظیم ، وکثیرٌ عن کل عیب - ولیس له مانع قلیل - أو حقیر عن طالب الإحسان  فیحتمل التّعظیم والتّکثیر والتّقلیل والتَّحقیر.

(4) وإخفاء الأمر - نحو : قال رجل إنک انحرفت عن الصَّواب تخفى اسمه ، حتى لا یلحقه أذىً

(5) وقصد الإفراد - نحو : ویلٌ أهونُ من ویلین.

«أی ویل واحد أهون من ویلین»

(6) وقصد النوعیة - نحو : لکل داءٍ دواءٌ

أی لکلّ نوع من الدَّاء نوع من الدواء

 


 مبحث یازدهم درباره نکره آوردن مسندالیه است.

مسندالیه نکره آورده می شود به این علت که گوینده حقیقتا مسندالیه را با هیچ یک از شیوه های تعریف نمی شناسد یا ادعا می کند که نمی شناسد مثلا تو می گویی مردی آمد اینجا که از تو سراغ می گرفت. این سخن را هنگامی می گویی که آشنایی به معرف آن مرد نداشته باشی یا اگر آن را موصول بیاوری، صله اش را نیابی و مانند اینها.

و گاهی نکره آوردن برای اغراض دیگریست :

1- زیاد نمودن و فراوان دانستن مانند ( اگر تو را دروغ گو خواندند محققا پیامبران پیش از تو نیز تکذیب شده اند. یعنی رسولان بسیار

2- برای کم دانستن مانند ای کاش ما از امر (حکومت) بهره ای داشتیم یا ( و خشنودی اندکی از سوی خداوند بزرگتر از هرچیز است.)

3- برای عظمت دادن یا کوچک کردن مانند سخن پسر ابوالسمط :

او در برابر هر چیزی که ناهنجارش می کند ، بازدارنده بزرگی دارد و در برابر جوینده نیکی ،اندک مانعی ندارد.

در مصراع نخست نکره بودن مسندالیه ، تعظیم و تکثیر را می فهماند یعنی او در برابر عیوب مانع بزرگ و فراوان دارد. و در مصراع دوم اندک بودن و کوچکی را نشانگر است یعنی او در برابر جوینده احسان ، مانع کم و کوچک هم ندارد پس در این شعر ، تعظیم و تکثیر و تقلیل و تحقیر ، احتمال دارد.

4- نکره آوردن به جهت پنهان ماندن مانند : مردی گفت بی تردید تو از راه درست منحرف گشته ای. : تو نام را پنهان کرده ای که آزاری به او نرسد.

5- نکره آوردن تا یکی بودن آن قصد گردد، مثل: یک مصیبت آسانتر و سبک تر از دو مصیبت است.

6- نکره آمدن به جهت آن که نوع آن منظور گردد، مثل اینکه برای هر دردی دارویی است یعنی برای هر نوع از دردها نوعی از درمان وجود دارد.

 

تنبیهات

التنبیه الأول – علم مما تقدم أن أل التعریفیة قسمان

القسم الأول – لام العهد الخارجی ، وتحته أنواع ثلاثة : صریحی – وکنائی وحضوری.

والقسم الثانی – لام الجنس : وتحته أنواع أربعة : لام الحقیقة من حیث هی – ولام الحقیقة فی ضمن فرد مبهم – ولام الاستغراق الحقیقی – ولام الاستغراق العرفی.

التنبیه الثانی - (استغراق المفرد أشمل) من استغراق المثنى ، والجمع ، واسم الجمع لأن المفرد : یتناول کل واحد واحد من الأفراد ، والمثنى إنما یتناول کل اثنین اثنین ، والجمع إنما یتناول کل جماعة جماعة - بدلیل صحة (لا رجال فی الدار) إذا کان فیها رجل أو رجلان - بخلاف قولک (لا رجل) : فانه لا یصح إذا کان فیها رجل أو رجلان وهذه القضیة لیست بصحیحة على عمومها ، وانما تصح فی النکرة المنفیة ، دون الجمع المعروف باللام - لأن المعروف بلام الاستغراق یتناول کل واحد من الأفراد نحو «الرجال قوامون على النساء» بل هو فی المفرد أقوى ، کما دل علیه الاستقراء وصرح به (أئمة اللغة وعلماء التفسیر) فی کل ما وقع فی القرآن العزیز - نحو (أعلم غیب السموات والأرض) - (والله یحب المحسنین) - (وعلم آدم الأسماء کلها) - إلى غیر ذلک من آی الذکر الحکیم - کما فی المطولات.

 

  

المبحث التاسع فی تعریف المسند إلیه بالإضافة

یؤتى بالمسند إلیه معرَّفا بالاضافة إلى شیء من المعارف السَّابقة لأغراض کثیرة.

(1) منها أنها أخصر طریق إلى إحضاره فی ذهن السامع - نحو : جاء غلامی - فا ، ه أخصر من قولک : جاء الغلام الذی لی.

(2) ومنها تعذر التعدد : أو تعسره - نحو : أجمع أهل الحق على کذا - وأهل مصر کرامٌ.

(3) ومنها الخروج من تبعة تقدیم البعض على البعض - نحو : حضر امراء الجند.

(4) ومنها التعظیم للمضاف نحو : کتاب السلطان حضر او التعظیم للمضاف إلیه - نحو : الأمیر تلمیذی - أو غیرهما : نحو : أخو الوزیر عندی.

(5) ومنها التحقیر للمضاف - نحو : ولدُ اللص قادم

أو التحقیر للمضاف إلیه - نحو : رفیق زید لصٌ - أو غیرهما : نحو : أخو اللصّ عند عمرو

(6) ومنها الاختصار لضیق المقام : لفرط الضَّجر والسآمة - کقول جعفر بن علبة «وهو فی السجن بمکة»

التنبیه الثالث - قد یعرف الخبر بلام الجنس لتخصیص المسند إلیه بالمسند المعرف وعکسه «حقیقة» نحو : هو الغفور الودود ، ونحو - وتزودوا فان خیر الزاد التقوى أو «ادعاء» للتنبیه على کمال ذلک الجنس فی المسند إلیه نحو : محمد العالم - أی الکامل فی العلم - أو کماله فی المسند - نحو الکرم التقوى (أی لا کرم إلا هی

واعلم أن هیئة الترکیب الاضافی : موضوعة للاختصاص المصحّح لأن یقال «المضاف للمضاف إلیه ، فاذا استعملت فی غیر ذلک کانت مجازاً کما فی الاضافة لأدنى ملابسة - نحو : (مکرُ اللیل) -

 

 المبحث العاشر فی تعریف المسند إلیه بالنّداء

یُؤتى بالمسند إلیه معرفاً بالنداء : لأغراض کثیرة

(1) منها إذا لم یُعرف للمُخاطب عنوان خاص - نحو - یارجل

(2) ومنها الإشارة إلى علّة ما یُطلب منه - نحو : یا تلمیذ أکتب الدَّرس

  

بدان که شکل و سیمای ترکیب اضافی برای اختصاص وضع شده است بدین سان که بتوانیم پس از اضافه بگوییم : مضاف برای مضاف الیه است. پس اگر این ترکیب اضافی در غیر اختصاص به کار رفت ،مجاز است. مثل اضافه هایی که با کمترین مناسبت و پیوند شکل می گیرد، چون (مکر اللیل) : نیرنگ شب.

 

مبحث دهم درباره معرفه آوردن مسندالیه به وسیله ندا است.

مسند الیه برای هدفهای فراوانی معرف به ندا قرار می گیرد:

از جمله آنها جایی است که هیچ عنوان ویژه ای از مخاطب در دست نباشد مانند (یا رجل)

2- و دیگری اشاره کردن به انگیزه چیزی است که از مخاطب خواسته می شود مانند : ای دانش آموز درس را بنویس.

....

مبحث نهم معرفه آوردن مسند الیه به سبب اضافه بودن

مسند الیه با اضافه شدن به یکی از معرفه هایی که گذشت برای هدفهای فراوانی معرفه آورده میشود.

1)برای اینکه اصافه کردن مسند الیه به معرفه، کوتاه ترین راه برای حاضر ساختن آن در ذهن شنونده است. مانند (جاء غلامی)

2)و از آن جمله جایی است که شمردن یک به یک افراد یا ممکن نیست یا دشوار است. مانند (اهل حق بر این مطلب اتفاق دارد) یا (مردم مصر بزرگوارند)

3)مسند الیه را مضاف به معرفه می آوریم تا از بازتاب های ناخوشایند تقدیم بعضی بر بعضی دیگر رها شویم. مانند (فرماندهان ارتش حاضر شدند)

4) از آن جمله عظمت دادن به مضاف است. مانند (نویسنده شاه حاضر شد) یا اضافه برای عظمت دادن به مضاف الیه است مانند (شاه شاگرد من است) یا برای تعظیم غیر مضاف و مضاف الیه است. مانند (برادر وزیر پیش من است)

5)و از آن جمله تحقیر کردن مضاف است.مانند (فرزند دزد آمده است) یا تحقیر مضاف الیه مانند (دوست زید دزد است) یا غیر از آن ها مانند
(برادر دزد نزد عمرو است)

6)و از آن جمله اختصار به خاطر نامناسب بودن و تنگ بودن موقعیت به خاطر شدت دلتنگی باشد. مانند سخن جعفر پسر علبه (و او در زندان مکه است)

 

المبحث السابع فی تعریف المسند إلیه بالموصولیة

یُؤتى بالمسند إلیه اسمُ موصول : إذا تَعیَّنَ طریقاً لاحضار معناه کقولک - الذی کان معنا أمس سافر ، إذا لم تکن تعرف اسمه أمَّا إذا لم یتعین طریقاً لذلک : فیکون لأغراض أخرى.

 (1) منها التَّشویق - وذلک فیما إذا کان مضمون الصّلة حُکماً غریباً - کقوله :

والذی حارَت البریَّة فیه حیَوانٌ مستحدثٌ من جَماد

 (2) ومنها إخفاء الأمر عن غیر المخاطب - کقول الشاعر :

وأخذتُ ما جاد الأمیرُ به وقضیتُ حاجاتی کما أهوى

 (3) ومنها التَّنبیه على خطأ المخاطب ، نحو : (إنّ الذین تَدعونَ من دون الله عبادٌ أمثالکم) - وکقول الشاعر :

إنَّ الذین تُرَونهم إخوانَکم یَشفى غلیل صُدورهم أن تُصرَعوا

 (4) ومنها التَّنبیه على خطأ غیر المُخاطب - کقوله :

إنَّ التی زعمت فؤادک مَلّها خلعت هواک کما خلعتَ هوى لها

 (5) ومنها تعظیم شأن المحکوم به - کقول الشاعر :

إنَّ الذی سمک السَّماء بنی لنا بیتاً دعائمهُ أعزُّ وأطولُ

 (6) ومنها التَّهویل : تعظیماً - أو تحقیراً - نحو : فَغشیَهُم من ألیم ما غشیهم)

 (7) ومنها استهجان التصریح بالاسم - نحو الذی ربّانی أبى

 (8) ومنها الإشارة إلى الوجه الذی یُبنى علیه الخبر من ثواب أو عقاب کقوله تعالى (الذین آمنوا وعملُوا الصالحات لهم مغفرةٌ ورزقٌ کریم)

 (9) ومنها التَّوبیخ - نحو : الذی أحسن الیک قد أسأت الیه.

 (10) ومنها الاستغراق - نحو : الذین یأتونک أکرمهم.

 (11) ومنها الإبهام - نحو : لکلّ نفس ما قدَّمت

 

 

مبحث هفتم در معرفه کردن مسند الیه با موصول

با مسند الیه اسم موصول  می آید: هنگامی به عنوان راهی برای آوردن معنای آن ، متعین باشد. وقتی که اسمش را نمی دانی مانند این گفته: کسی که با ما بود، مسافرت کرد،  اما اگر به عنوان راهی برای آن (احضار معنا) متعین نباشد، پس برای آن اهداف دیگری خواهد بود:

1) از این اهداف تشویق است ، و آن در هنگامی است که مضمون صله حکمی غریب باشد. مثل این گفته :

و آنجا که متحیر شدند خلق در آن ، حیوانی است که به وجود می آید از جماد

2) از این اهداف مخفی کردن امر از غیر مخاطب است .مانند این سروده شاعر :

و آنچه امیر بخشیده بود آن را،  گرفتم و برآورده کردم نیازهایم را آن طوری که می خواستم

3) و از این اهداف توجه دادن بر اشتباه مخاطب است . مانند (غیر از خدا هر آن کس را که شما می خوانید، همه بندگانی هستند مثل شما) و این سروده شاعر:  بدرستیکه آنها که شما می بینید (می پندارید که) برادران شمایند ؛ سینه آنها را شفا می بخشد اینکه شما هلاک شوید

4) و از این اهداف توجه دادن به اشتباه غیر مخاطب است مانند این گفته :

کسی که پنداشت قلب تو مالامال است از او ؛ محبت تو را کنار گذاشت آنچنان که تو کنار گذاشتی محبت او را

5) و از این اهداف تعظیم و بزرگ داشتن شأن محکوم به (کسی یا چیزی که بر او حکم شده) است . مانند این سروده شاعر:

بدرستیکه آنچنان کسی که برپا داشت آسمان را ، بنا کرد برای ما خانه ایی که پایه هایش محکم تر و بلندتر است.

6) و از این اهداف کار ترساندن است – به خاطر بزرگ داشت یا تحقیر - مانند : پس در میان گرفت آنها را از دریا آنچه آنها در میان گرفت

7) و از این اهداف مستهجن (زشت و ناپسند) بودن تصریح به اسم است . مانند آن که پروراند من را، پدرم است

8) و از این اهداف اشاره به صورتی است که بنای خبر بر آن است - پاداش یا عقاب – مانند این گفته خداوند متعال (پس آنان که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند برای آنان آمرزشی و رزقی با کرامت است.)

9) و از این اهداف توبیخ (سرزنش) است. مانند کسی که به تو نیکی کرد تو به او بدی کردی

10) و از این اهداف استغراق (شمول) است. مانند : (همه) کسانی که به سوی تو می آیند آنها را اکرام کن

11) و از این اهداف ابهام است. مانند برای هر کسی آن چیزیست که از پیش فرستاده است

 

المبحث الثالث فی تعریف المسند إلیه

حقُ المسند إلیه : أن یکون معرفة ، لأنه المحکوم علیه الذی ینبغی أن یکون معلوماً ، لیکونَ الحکم مفیداً.

وتعریفه إمّا : بالإضمار ، وإمّا بالعلمیة ، وإما بالاشارة ، وإمّا بالموصولیة ، وإمّا بأل ، وإمّا بالإضافة ، وإمّا بالنداء.

 

المبحث الرابع فی تعریف المسند إلیه بالإضمار

یُؤتى بالمسند إلیه ضمیرا ؛ لأغراض :

(1) لکون الحدیث فی مقام «التکلُّم» کقوله علیه الصلاة والسلام

«انا النبیّ لا کذب ، أنا ابنُ عبد المطَّلب»

(2) أو لکون الحدیث فی مقام «الخطاب» کقول الشاعر :

وانتَ الذی أخلفتنی ما وعدتنی وأشمت بی من کان فیک یَلومُ

(3) أو لکون الحدیث فی مقام «الغیبة» لکون المسند إلیه مذکورا - او فی حکم المذکور لقرینة - نحو : هو اللهُ تبارک وتعالى.

 ولابدَّ من تقدّم ذکره.

«أ» إمَّا لفظاً - کقوله تعالى «واصبر حتى یحکُم الله بیننا وهوَ خیرُ الحاکمین».

«ب» وإما معنى - نحو «وإن قیل لکمُ ارجعُوا فارجِعوا هو أزکى لکُم» أی «الرجوع».

ونحو «اعدلوا هو أقربُ للتقوى» - أی العدل :

«ج» أو دلت علیه قرینة حال - کقوله تعالى «فلهُنَّ ثُلثُا مَا تَرَکَ» أی « المیت».

تنبیهات

الأول : الأصل فی الخطاب أن یکون لمشاهدٍ مُعین.

نحو أنت استرققتنی بإحسانک. وقد یُخاطب :

«أ» غیرُ المشاهد إذا کان مُستحضراً فی القلب نحو «لا إله إلا أنت» - ونحو :

جودى بقربک أبلغ کل أمنیتی أنت الحیاة وانتِ الکون أجمعهُ

«ب» وغیر المعُین : إذا قُصد تعمیمُ الخطاب لکلِّ من یمکن خطابه على سبیل البدل - لا التناول دفعة واحدة - کقول المتنبی :

إذ أنت أکرمت الکریم ملکته وإن أنت أکرمت اللئیم تمردا

الثانی : الأصلُ فی وضع الضمیر عدم ذکره إلا بعد تقدم ما یفسره وقد یعدل عن هذا الأصل : فیقدم الضمیر على مرجعه لأغراض کثیرة.

«أ» منها تمکین ما بعد الضمیر فی نفس السامع لتشوقه إلیه کقوله : «هی النفس ما حملتها تتحملُ».

فأنها لا تعمى الأبصار - ونعم رجلا علیٌ - فالفاعل ضمیر یفسره التمییز ، ویطَّرد ذلک فی بابى نعم وبئس ، وفی باب ضمیر الشأن - نحو قوله تعالى : «هو الله أحد».

«ب» ومنها ادعاء أن مرجع الضمیر دائم الحضور فی الذهن ، نحو : أقبل وعلیه الهیبة والوقار.. ونحو قول الشاعر :

أبت الوصال مخافة الرقباء وأتتکَ تحتَ مدارع الظلماء

ویسمى هذا العدول بالاضمار فی مقام الاظهار

الثالث : یوضع الظاهر (سواء أکان علما ، أو صفة ، أو اسم اشارة

 

موضع الضمیر ، لأغراض کثیرة :

(1) منها إلقاء المهابة فی نفس السامع - کقول الخلیفة : أمیر المؤمنین یأمر بکذا.

(2) وتمکین المعنى فی نفس المخاطب - نحو : الله ربی ولا أشرک بربی أحداً.

(3) ومنها التلذذ کقول الشاعر :

سقى الله نجداً والسلام على نجد ویا حبذا نجدٌ على القُرب والبعد

(4) ومنها الاستعطاف - نحو اللهم عبدک یسألک المغفرة (أی أنا أسألک) ویسمى هذا المدلول بالإظهار فی مقام الإضمار.

  

مبحث سوم:  معرفه نمودن مسند الیه

حق مسند الیه این است که معرفة باشد چرا که آن محکوم علیه است و باید معلوم باشد تا حکم، مفید واقع شود.

و مسند الیه معرفه می شود با: «ضمایر» یا «عَلمیت» یا «اشاره» یا «موصول» یا «اضافه» یا «الـ » یا «نداء».

 

مبحث چهارم: در معرفه کردن مسند الیه با ضمیر

مسند الیه برای اهدافی به عنوان ضمیر آورده می شود:

 

1- برای آن که حدیث و سخن در «مقام متکلّم» است همانند فرمایش رسول الله صلی الله علیه و آله:

«انا النبیّ لا کذب ، أنا ابنُ عبد المطَّلب» (من پیامبرم و این دروغ نیست- من فرزند عبد المطلب هستم)

 

2- یا برای که سخن در «مقام خطاب» است، همچون سروده شاعر:

«وانتَ الذی أخلفتنی ما وعدتنی وأشمت بی من کان فیک یَلومُ» (و تو هستی که خلاف آن چه به من وعده دادی ، عمل کردی و مرا مورد شماتت کسی قرار دادی که تو را ملامت می کند)

 

3- یا آن که سخن در «مقام غیبت» و نبود کسی است. چرا که مسند الیه قبلا ذکر شده یا با وجود قرینه ای در حکمِ مذکور است، همانند:«هو اللهُ تبارک وتعالى» ( او خداوند تبارک و تعالی است )

 

ناگزیر باید که مرجع ضمیر مقدم بر ضمیر باشد:

الف) یا لفظاً مانند قول خداوند متعال:« واصبر حتى یحکُم الله بیننا وهوَ خیرُ الحاکمین» (صبر کن تا خدا بین ما حکم کند و او بهترین حاکم است)

ب) و یا معناً مانند «وإن قیل لکمُ ارجعُوا فارجِعوا هو أزکى لکُم»(و اگر گفته شد به شما که بازگردید پس بازگردید که این برای شما پاکیزه تر است) یعنی:رجوع

ج) یا قرینه حال بر آن دلالت کند، مانند قول خداوند متعال: «فلهُنَّ ثُلثُا مَا تَرَکَ» یعنی: میت

 

هشدارها:

اول:اصل در خطاب این است که خطاب به فردی باشد که مشاهده می شود و معین و مشخص است.

مانند: أنت استرققتنی بإحسانک (تو مرا با احسان خودت، بنده خویش کردی)

[تبصره:]و گاهی مورد خطاب:

الف) مشاهد نمی شود در آن هنگام که در قلب حاضر است، مانند: «لا اله الا انت»

و مانند: «جودى بقربک أبلغ کل أمنیتی أنت الحیاة وانتِ الکون أجمعهُ» (نزدیک بودن با خودت را به من ببخش تا من به تمام آرزوهایم برسم. تو حیات من و تمام هستی منی).

ب) غیر معین است هنگامی که عمومیت خطاب مورد نظر است برای  هرکس که ممکن است به عنوان بدل مورد خطاب قرار گیرد (نه این که دفعتاً و در آنِ واحد همه را در برگیرد)، مانند سروده متنبی:

«إذ أنت أکرمت الکریم ملکته وإن أنت أکرمت اللئیم تمردا» (آن وقت که کریم را مورد کرمت قرار دادی مالک اویی و اگر لئیم را مورد کرامت قرار دادی نافرمانی می کند).

 

دوم: اصل در وضع ضمیر، نیاوردن آنست مگر این که بعد از تفسیری که جلوترآمده بیاید.

و گاهی از این اصل عدول می شود و ضمیر، به جهت اهداف زیادی بر مرجع خود مقدم می شود:

الف) از آن اهداف است: نشستن آن چه بعد از ضمیر میاید در جان شنونده به جهت شوق ایجاد شده در او برای شنیدن آن. مانند قول خداوند: «هی النفس ما حملتها تتحملُ» (آن نفس است هر آن چه بر او تحمیل می کنی تحمل می کند)

و مانند: «فأنها لا تعمى الأبصار» (پس  بدرستیکه چشم ها نابینا نمی شود) و مانند: «ونعم رجلا علیٌ» (خوب مردی است علی)

پس فاعل ضمیر، تمییز را تفسیر می کند. و این امر در مودر دو باب «نعم» و «بئس» زیاد است و در مورد ضمیر شأن نیز،همین طور است.مانند قول خداوند متعال:« هو الله أحد».

ب) و از این اهداف، این ادعاست:که مرجع ضمیر در ذهن، دائم الحضور است، مانند:« أقبل وعلیه الهیبة والوقار.. » (جلو آمد و هیبت و وقار با او بود..) و مانند سروده شاعر: «أبت الوصال مخافة الرقباء وأتتکَ تحتَ مدارع الظلماء» (از وصال سرباز زد به جهت ترس از رقبا و زیر زره های تاریکی نزد تو آمد)

و این عدول، « اضمار در مقام اظهار» نامیده می شود.

 

سوم: اسم ظاهر در موضع ضمیر قرار می گیرد ( چه علم باشد یا صفت یا اسم اشاره) ، برای اهداف زیادی:

1- از این اهداف است: انداختن هول و هراس در جان شنونده مانند این که خلیفه بگوید: «أمیر المؤمنین یأمر بکذا» (امیر المومنین چنین حکم می کند). [به جای این که خلیفه بگوید :من چنین امر می کنم]

2- و نشستن معنا در جان مخاطب مانند: «الله ربی ولا أشرک بربی أحداً» ( الله پروردگار منست و هیچ کس را شریک پروردگارم قرار نمی دهم).

3- و از این اهداف تلذذ ( لذت بردن) است مانند سروده شاعر:

سقى الله نجداً والسلام على نجد ویا حبذا نجدٌ على القُرب والبعد (خدا سیراب کند نجد را و سلام بر نجد و چه خوبست نجد از دور و از نزدیک)

4) و از این اهداف استعطاف (طلب مهربانی) است مانند: «اللهم عبدک یسألک المغفرة» (خداوندا بنده تو از تو طلب مغفرت می کند) (یعنی من درخواست می کنم)

و این «اظهار در مقام اضمار» نامیده می شود.

  

چکیده و توضیح مختصر:

مسند الیه معرفه است با چند چیز: 1- ضمیر 2- عَلَم 2- اسم اشاره 3- موصوف 4- اضافه 5- الف و لام معرفه 6- ندا

*معرفه شدن مسندالیه با ضمیر

بعضی جاها، مسند الیه، ضمیر متکلم یا ضمیر مخاطب یا ضمیر غایب است.(همان ضمیری که اول جمله مثلا "أنا ، انت، هو" می آید مسند الیه است)

نکته: مرجع ضمیر باید قبل از ضمیر بیاید و باید چه لفظا یا معناً یا با قرینه حالیه، مرجع ضمیر شناخته شود.

 

چند نکته:

نکته اول: (راجع به ضمیر مخاطب)خطاب باید به فردی باشد که 1- دیده می شود و 2- مشخص و معین است. ولی بعضی مواقع مخاطب در قلب حاضر است و دیده نمی شود مثل خدا و نیز بعضی مواقع مخاطب کاملا معین و مشخص نیست چون خطاب ما عمومیت دارد مثلا اگر به انسان کریم کرم نمودی صاحب او می شوی که هر کسی که این کار را بکند در برمی گیرد.

 

نکته دوم: گفته شد که مرجع ضمیر باید قبل از ضمیر بیاید ولی گاهی چنین نیست و اول ضمیر می آید که به این، «اضمار در مقام اظهار» می گویند یعنی جایی که باید اسم ظاهر می شد ناگهان ضمیر آمد و این به چند دلیل است: 1- شوقی در شنونده ایجاد شود که با تمام وجود منتظر شنیدن مطلب باشد مثل: «هی النفس ما حملتها تتحملُ» (آن نفس است هر آن چه بر او تحمیل می کنی تحمل می کند)  و این امر در مورد «نعم»، «بئس» و ضمیر شأن زیاد اتفاق می افتد مثلا برای ضمیر شأن:«هو الله أحد» که اول ضمیر«هو» آمده بعد مرجع ضمیر که «الله» است.2- مرجع ضمیر در ذهن حاضر است و نیاز به آوردن آن نیست.

 

نکته سوم: اما گاهی بر عکس حالت قبل جایی که باید ضمیر بیاید اسم ظاهر می آید که به این « اظهار در مقام اضمار» گفته می شود و این امر چند دلیل دارد:1- کاری را بزرگ جلوه داده و هراس در دل طرف مقابل بیفتد: مثلا خود پادشاه بگوید «پادشاه دستور می دهد که چنین کنید» به جای این که بگوید «من دستور می دهم...»2- کاملا مطلب در جان مخاطب بنشیند مثلا :«الله خدای من است و من به خدای خود مشرک نمی شوم» در حالیکه می توانست بگوید :«... و به "او" مشرک نمی شود» ولی دوبار اسم خدا را آورد که کاملا در جان مخاطب اسم «خدا» رسوخ کند3- گوینده از گفتن آن اسم لذت می برد و چند بار تکرار می کند و ضمیر نمی آورد4- گوینده می خواهد محبت و لطف مخاطب خود را جلب کند مثلا می گوید: «خداوندا! بنده ات را ببخش» در حالی که می توانست بگوید «خداوندا! مرا ببخش» ولی اسم «بنده ات» را به جای ضمیر «من» آورد تا بیشتر خود را در معرض عطوفت خداوند قرار دهد.