وقتى لفظى با یک یا چند لفظ دیگر مقایسه شود، این الفاظ متعدد، از دو حال بیرون نخواهند بود:
1- یا همۀ آنها براى یک معنا وضع شدهاند،که در این صورت«مترادف»خوانده مىشوند؛ زیرا یک لفظ در«ردیف» و کنار لفظ دیگر قرار مىگیرد، و همه بر یک معنا دلالت مىکنند. مانند انسان و بشر، سبب و دلیل، خانه و منزل و سرا.
بنابراین،ترادف عبارت است از: «اشتراک چند لفظ در یک معنا».
2- یا این الفاظ به گونهاى هستند که هر کدام ، براى معناى خاصى وضع شده است که در این صورت «متباین» خوانده مىشوند. مانند کتاب، قلم، آسمان، زمین و بسیاری الفاظ دیگر که ما بکار می بریم و هر کدام معنای خاص خود را دارند.
بنابراین، تباین آن است که «به تعداد الفاظ، معنا وجود داشته باشد».
تقسیم الفاظ متباین:مثلان،متخالفان،متقابلان
دانستیم که الفاظ متباینه آن الفاظى را گویند که به تعداد الفاظ، معانى هم متعدد شود و هر لفظى داراى معناى خاص خود باشد و معانى الفاظ مثل خود الفاظ با یکدیگر مغایرت داشته باشد.
تغایر میان دو معنا بر سه نوع و لذا الفاظ متباین نیز به سه دسته تقسیم می شوند : تماثل،تخالف و تقابل.
1-تماثل: مثلان دو امرى را گویند که در یک حقیقت مشترکاند، وقتی از آن جهت که مشترک هستند ملاحظه شوند:
هما المشترکان فى حقیقة واحدة بما هما مشترکان؛
یعنى به جهت اشتراک آنها در آن حقیقت مورد بررسی قرار گرفته اند.
براى مثال محمد و جعفر- که نام دو شخصى است که در انسانیت اشتراک دارند- از آن جهت که در انسانیت اشتراک دارند، «مثلان»هستند. و نیز انسان و اسب،به اعتبار اشتراکشان در حیوانیت «مثلان» خوانده مىشوند.
اما اگر اشتراک محمد و جعفر در انسانیت، و نیز اشتراک انسان و اسب در حیوانیت لحاظ نشود، و ویژگیهاى خاص هریک از آنها لحاظ شود، آنها «متخالف»خوانده مىشوند.
نکته: بداهت عقل حکم مىکند که اجتماع مثلان محال است. (یعنی مثلا انسان و اسب در یک موضوع جمع نمی شوند.)
2- متخالفان دو امر متغایراند وقتی از آن جهت که متغایر هستند ملاحظه شوند:
هما المتغایران من حیث هما متغایران؛
یعنى به لحاظ مغایرتى که با هم دارند،متخالف خوانده مىشوند.
مانند انسان و اسب از آن جهت که انسان و اسب هستند- نه از آن جهت که در حیوانیت اشتراک دارند- و نیز مانند آب و هوا،آتش و خاک، سیاهى و شیرینى، بلندى و نازکى،شجاعت و بزرگوارى، سفیدى و گرما.
نکته1: اجتماع دو امر متخالف در محل واحد،اگر از زمرۀ صفات باشند،امرى ممکن است؛ مانند سیاهى و شیرینی که در خرما جمع مىشوند.
نکته2: از آنچه گفته شد روشن می شود که انسان و اسب، از آن جهت که یکى انسان و دیگرى اسب است، و دو نوع جداگانه را تشکیل مىدهند،«متخالف»خوانده مىشوند؛ و از آن جهت که هردو حیواناند و در جنس خود مشترکاند،«مثلان»نامیده مىشوند.
این سخن در امورى چون پنبه و برف، حیوان و گیاه، درخت و سنگ نیز صادق است.
3-متقابلان دو معناى متنافر و گریزان از هم هستند که اجتماعشان در محل واحد از یک جهت و در یک زمان محال است:
هما المعنیان المتنافران اللذان لا یجتمعان فى محل واحد من جهة واحدة فى زمان واحد
مانند انسان و ناانسان، کور و بینا، پدرى و فرزندى، سیاهى و سفیدى.
در تقابل،منع مطلق اجتماع را نداریم، بلکه محال بودن اجتماع فقط با شرط خاص است و آن اجتماعى است که سه قید دارد: الف-در محل واحد باشد ب-از جهت واحد باشد ج-در زمان واحد باشد.
توضیح:
الف: انسان و لا انسان دو مفهومى هستند که در شیئى واحد (محل واحد) جمع نمىشوند یعنى محال است که شیئى واحد، هم انسان و هم ناانسان باشد و نیز نابینا و بینا که اجتماعشان در موضوع واحد محال است یعنى ممکن نیست یک شخص واحد، هم نابینا باشد و هم بینا.
ب:پدری و فرزندی: امکان ندارد که شخصِ واحد، از جهتِ واحد و نسبت به یک نفر، هم پدر او باشد و هم فرزند او.
(ما از دو جهت مختلف ممکن است -زیرا یک شخص می تواند پدر یک نفر، و فرزند یک نفر دیگر باشد-)
ج: گرما و سرما: که اجتماعشان در محل واحد و در زمان واحد ممکن نیست یعنی یک شیء نمی تواند در یک زمان واحد، هم گرم باشد هم سرد.
(اما در دو زمان ممکن است- چرا که گاهى جسم در یک زمان سرد است و در زمان دیگر گرم مىشود-)
منابع:
- منطق علامه مظفر. ترجمه و اضافات، دکتر علی شیروانی. ج1
-شرح منطق مظفر، علیمحمدی خراسانی، ج1
-تحریر منطق، دکتر علی شیروانی
تلخیص: نگین افتخاری
طبق متن کتاب:
"دانسته میشود که تخالف به اشیایی که قابل اجتماع با یکدیگرند اختصاص ندارد با آنکه برحسب اصطلاح نه متقابلند و نه متماثل"
میشه منظور از اجتماع رو بیان کنید و یک مثال ازش بزنید.