حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عرفان اسلامی» ثبت شده است

از پرسش‌هایی که امروزه در مجامع فرهنگی رواج یافته است، اسلامی بودن برخی از علوم و معارف، همچون فلسفه و عرفان است که در نهایت واژه فلسفه اسلامی و عرفان اسلامی را واژگانی نادرست و غیرواقعی شمرده و گزینه فلسفه و عرفان مسلمین را ترجیح می‌دهند. در این درس به بررسی صحت این ادعا می‌پردازیم.

عقاید اندیشمندان دربارهٔ خاستگاه عرفان اسلامی را می‌توان در دو دسته خلاصه کرد:

الف)‌ اندیشمندانی که منشأ عرفان اسلامی را بیرون از مرزهای فرهنگ اسلامی جستجو می‌کنند. برخی از ایشان معتقدند عرفان مسیحی که در راهبان مسیحی شکل گرفته بود در میان مسلمان‌ها با نام جدید تصوف سربرآورده است و دلیل آن نیز مفاهیم مشترکی چون زهد،‌ توکل، سکوت و حب الهی در عرفان اسلامی و مسیحی است. گروهی عرفان اسلامی را برگرفته از عرفان هندی می‌دانند و دلیل آنها نیز وجود مباحث مشترکی مانند فنا، وحدت شخصیه و مراقبه در هر دو عرفان است. عده‌ای نیز عرفان اسلامی را برگرفته از مکتب فلسفی نوافلاطونی می‌شمارند که پس از آشنایی دانشمندان اسلامی با فلسفهٔ یونانی پدیدار شده است و برخی نیز ریشهٔ عرفان اسلامی را در عرفان ایرانی و زرتشتی و حکمت فهلوی جستجو می‌کنند.

باید توجه داشته که امروزه دیگر این اقوال مورد توجه محققین غربی و شرقی نیست، زیرا شواهد ارائه شده کافی نیست و وجود شباهت نمی‌تواند به معنای اقتباس یک فرهنگ عرفانی از فرهنگ‌های دیگر باشد (بلکه این شباهت‌ها از بهترین ادلهٔ واقعی بودن گزاره‌های عرفانی است).

ب) گروه دوم که بیشتر محققان اسلامی و غربی در دهه‌های اخیر را شامل می‌شود،‌ معتقدند که عرفان اسلامی،‌ حقیقتی اصیل و برخاسته از متون و آموزه‌های اسلامی است، دلیل آن هم اولا حجم انبوه معارف نظری و عملی موجود در فرهنگ اسلامی است که به راحتی می‌توانست منشأ گرایش مسلمین به مسائل عرفانی شود و ثانیا این موضوع است که خود عارفان مسلمان از اینکه معارف و عملکردشان به خارج از فرهنگ اسلامی منتسب شود به شدت تبری می‌جویند و تأکید دارند که معارف آنها برگرفته از کتاب و سنت است.
«رینولد نیکلسون» از جمله محققان طراز اول غربی  است که درباره عرفان اسلامی تحقیقات گسترده‌ای به عمل آورده‌اند. وی که در نخستین نظریاتش بر برون‌دینی بودن عرفان اسلامی تأکید می‌کرد، در نظرات اخیرش معقتد می‌شود که عرفان اسلامی خاستگاه درون‌دینی دارد. «لویی ماسینیون»، محقق دیگری که تلاش‌های او در این زمینه اعتبار بیشتری دارد نیز می‌گوید: «بذر حقیقی تصوف در قرآن است و این بذرها آن‌چنان کافی و وافی هستند که نیازی به آن نیست که بر سفره اجنبی نشست».

استاد شهید مطهری رحمةالله علیه در این‌باره می‌فرمایند:

«قرآن کریم در باب توحید، هرگز خدا و خلقت را به سازنده خانه و خانه قیاس نمی‌کند. قرآن، خدا را خالق و آفریننده جهان معرفی می‌کند و در همان حال می‌گوید: ذات مقدس او در همه‌جا و با همه‌چیز هست؛ به هر طرف رو کنید، چهره خدا آنجاست؛ ما از شما به شما نزدیکتریم؛ او اول و آخر و ظاهر و باطن است و ... . بدیهی است که این گونه آیات، افکار و اندیشه‌ها را به سوی توحیدی برتر و عالی‌تر از توحید عوام می‌خوانده‌ است. بنابراین در حدیث کافی آمده است که خداوند می‌دانست که در آخرالزمان مردمانی فکرکننده در توحید ظهور می‌کنند، برای همین آیات اول سوره حدید و سوره توحید را نازل فرمود.
در مورد سیر و سلوک و پیمودن مراحل قرب حضرت حق تا آخرین منازل، کافی که برخی آیات مربوط به لقاءالله، رضوان الله، وحی، الهام و مکالمه ملائکه با غیر پیغمبران (مانند حضرت مریم سلام الله علیها) و به ویژه آیات معراج رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را موردنظر قرار دهیم.
در قرآن از تسبیح و تحمید تمام ذرات جهان سخن گفته است و به تعبیری از آن یاد کرده که مفهومش این است که اگر شما انسان‌ها «تفقه» خود را کامل کنید، آن تسبیح‌ها و تحمید‌ها را درک می‌کنید.

اینها و غیر اینها کافی بوده که در مورد خدا، جهان، انسان و به ویژه روابط انسان و خدا، الهام‌بخش معنویتی عظیم و گسترده شود. به علاوه روایات، خطبه‌ها، دعاها، احتجاجات و ترجمه‌های احوال تربیت‌شدگان بزرگ اسلام نشان می‌دهد که آنچه در صدر اسلام بوده، فقط زهد خشک و عباد به امید اجر و پاداش نبوده است، بلکه معانی بسیار بلندی مطرح است.

... آیا با وجود این همه منابع، جای این هست که ما در جستجوی منبع خارجی باشیم؟»

بنابراین نتیجه بحث این است که عرفان اسلامی از جهت خاستگاه و ریشه‌های اولیه و مراحل تکامل خود، به طور کامل هویتی دینی و اسلامی دارد و از این جهت همانند فقه، عقاید و اخلاق است که از دل کتاب و سنت برآمده است ، نه آنکه فقط در میان مسلمین رواج یافته باشد و عرفان مسلمانان باشد، بلکه عرفان اسلامی است.

«عرفان نظری»، هستی‌شناسی ارایه شده از سوی عارفان است. آن‌ها پس از درون‌گرایی، توجه به نفس و مراقبه‌ی مستمر در مسیر طریقت، با شهود حقیقت یعنی مقام «فنا» و «بقای پس از فنا» به معرفت‌های حضوری (و نه حصولی)‌ دست یافته و ترجمان آن را در قالب عرفان نظری اسلامی در آثاری فاخر به جامعه‌ی اسلامی و بشری عرضه کرده‌اند.

این معارف نخستین بار در قرن هفتم قمری، توسط «محیی الدین ابن عربی» به صورت یک دستگاه سازوار هستی‌شناختی (که بعدها عرفان نظری نام گرفت) سامان یافت و سپس توسط شاگردان و پیروان وی گسترش یافته و تنظیم گردید.

این هستی‌شناسی ویژه، چنان از عمق و ظرافت برخوردار بود که رقیبی توانمند برای فلسفه و کلام موجود در آن روزگار گردید تا آن ‌که صدرالدین شیرازی (ملاصدرا)، فیلسوف متأله و صاحب حکمت متعالیه، تلاش کرد شکاف میان عقل و شهود را پر کرده و آموزه‌های اساسی عرفان نظری را با فلسفه و استدلال تثبیت نماید. او این توفیق را تکمیل فلسفه دانست.

در سنت حوزوی، آموزش عرفان نظری پس از فراگیری فلسفه و رسیدن به مراحل عالی آن (به ویژه پس از آشنایی با آموزه‌های صدرا در اسفار) آغاز می‌شود. این رویکرد به دلیل عمق و پیچیدگی عرفان نظری از یک سو، مدد رساندن آموزه‌های صدرا برای فهم عرفان نظری از سوی دیگر و ورزش عقلانی‌ای که با فراگیری فلسفه به شکل گسترده حاصل می‌شود از سوی سوم، اتخاذ شده است.

مواد درسی رشته‌ی عرفان نظری در حوزه‌های علمیه به ترتیب عبارتند از کتاب‌های:

  • «تمهید القواعد» اثر صائن‌الدین تُرکه
  • «شرح فصوص الحکم» نگاشته‌ی محقق قیصری
  • «مصباح الانس» به قلم محمد بن حمزه فناری

با توجه به مطلب فوق و همچنین رویکرد «حوزه‌ی علمیه‌ی کوچک ما» در ارایه‌ی نسخه‌ای سبک و فشرده از دروس حوزوی، پیشنهاد می‌گردد که دروس حاضر بعد از دروس فلسفه که در همین سایت قرار دارد، مطالعه شود.

سلسله دروس پیش رو، ویرایشی آزاد، ترکیبی و گاهی توأم با حذف و اضافات از کتاب‌های «آشنایی با مجموعه‌ی عرفان اسلامی» و «آموزش پودمانی مبانی عرفان اسلامی» است که هر دو به نوعی تحریری از درس‌های دوره‌ی عرفان نظری استاد یزدان‌پناه بوده و توسط حجت‌الاسلام علی امینی‌نژاد نگاشته شده‌اند.

به طور اجمالی اشاره شد که برخی متفکرین مسلمان و همچنین بسیاری از مستشرقین و اسلام‌شناسان غربی، با مشاهده‌ی شباهت‌های میان آموزه‌های عرفانی و گزاره‌های معنوی ادیان و مکاتب پیش از اسلام، خواستند نتیجه بگیرند که عرفان اسلامی متأثر از آن مکاتب (و به طور کلی عرفان‌های غیر اسلامی) در عالم اسلام متکون شده و نضج پیدا کرده است.

علاوه بر اینکه شباهت‌های محدود عرفان اسلامی با برخی گزاره‌های ادیان پیشین برای اثبات اینکه عرفان اسلامی هویت خودش را از آنها گرفته کافی نیست، حقیقت دیگری هم در این میان وجود دارد که هر یک از طرفین به جهتی از طرح آن ابا دارند. آن حقیقت این است که عرفان از داده‌های شهودی بحث می‌کند. آنچه ما تحت عنوان عرفان نظری و عملی پیش روی خود داریم، در واقع تجربیات و یافته‌های شهودی عارفان مسلمان است که در طول زمان به صورت سخنان آنان باقی مانده و بعد در قالب میراث مکتوب آنها مدون شده و باز توسط برخی از خود عرفای بزرگ ما که با دستگاه‌های فلسفی و کلامی هم آشنایی عمیقی داشتند به صورت یک دستگاه فکری هم درآمده است.

پس در لحظه لحظه این بحث باید توجه داشته باشیم که عرفان مجموعه‌ای از اصطلاحات و تحلیل‌های فکری نیست و داده‌های عرفانی با تفکر و تأمل به چنگ عارفان نیامده‌اند، بلکه آنها در سایه عمل به شریعت و نگاه عمیق به آن که باعث شده طریقتی را هم در پس شریعت ببینند به دریافت حقایقی نائل آمده‌اند که از سنخ دانش و اصولی ذهنی نیست. بنابراین طبیعی خواهد بود که بخشی از این یافته‌ها و بلکه اصول آن‌ها میان عرفان اسلامی و عرفان‌های ادیان پیشین مشترک باشد.

متفکرین اسلامی شاید با  مصلحت‌اندیشی در قبال اینکه طرح این موضوع باعث ایجاد شبهه تکثرگرایی یا پلورالیزم دینی می‌شود، از ابراز آن پرهیز داشتند. بخش عمده‌ای از مستشرقین و متفکران غیر مسلمان هم از این حیث که شاید می‌خواسته‌اند به نحوی عرفان اسلامی را تضعیف کرده و آن را ادامه‌ی عرفان مسیحی و  بودایی و امثال آن بدانند از ابراز آن طفره رفتند.

ما معتقدیم که نه تنها بخش عرفان، بلکه به طور کلی اصول همه‌ی ادیان توحیدی مشترک است. پیامبران الهی همه یک دین را تبلیغ می‌کردند و آن دین اسلام است. در قرآن کریم به این موضوع تصریح شده است؛ با جستجوی سریع در قرآن کریم به دنبال واژه‌ی مسلم در می‌یابیم که پیامبران پیش از پیامبر گرامی اسلام (صلوات الله علیهم اجمعین) خود را مسلمان نامیدند و اقرار به اسلام کردند یا قرآن کریم آنها را مسلمان خطاب کرده است. البته این باعث نمی‌شود که دین اسلام را خاتم ادیان و شرایع و برتر از ادیان پیشین ندانیم. سرّ این مطلب هم به درجه‌ی سلوکی انبیاء عظام (علیهم السلام) برمی‌گردد. همانطور که قبلاً عرض شد قرآن کریم تصریح می‌کند به اینکه درجه‌ی پیامبران یکسان نیست. در سوره‌ی بقره آیه‌ی ۲۵۳ آمده است: « تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن کَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ‏»، آنها رسولان اند، برخی از آنها را بر برخی برتری دادیم. با برخی از آنها خداوند سخن گفت و درجات برخی را بالا برد. همین مضمون در سوره‌ی اسراء آیه‌ی ۵۵ هم تکرار شده است: « وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَىٰ بَعْضٍ‏».

وقتی درجه‌ی روحی انبیا علیهم السلام یکسان نباشد، طبعاً شرایع آنها هم در یک افق نخواهد بود. همین مطلب عیناً در مورد عرفان اسلامی هم مطرح است. انشالله بعداً در ادامه‌ی همین بحث‌ها فراخواهیم گرفت که هر پیامبری قادر بود امتش را تا سطح افق معنوی خودش هدایت کند و با ولایت خودش آنها را به لحاظ باطنی تا افق خودش رشد دهد. طبیعی است که پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) این سلوک را به کمال رساند و به دلیل اینکه که کشفی اتم از کشف ایشان و مرتبه‌ای بالاتر از شهود ایشان متصور نیست، خداوند متعال در سوره‌ی احزاب آیه‌ی چهلم، ایشان را خاتم النبیین نامید.

اگر این نگاه را به بخش باطنی دین تنزل دهیم، شبهه‌ی پلورالیزم دینی یا به عبارت دقیق‌تر پلورالیزم عرفانی هم حل می‌شود، به این معنا که می‌پذیریم ضمن اینکه اصول دریافت‌های شهودی ثابت هستند ولی سطح این دریافت‌ها متفاوتند و عرفان یا جنبه باطنی ادیان و مکاتب، تابع درجه‌ی دریافت‌های شهودی پیامبر دین است. به عبارت دیگر، عرفان هم به عنوان جنبه‌ی باطنی ادیان، مثل خود شرایع در طول تاریخ یک سیر صعودی را طی کرده است.

همانطور که پیامبران شرایع پیشین در یک سیر عمودی یکی پس از دیگری به سطوح بالاتری از حقایق شهودی دست پیدا کردند تا زمان پیامبر اکرم (صلوات الله علیه و آله) که این سیر به انتها رسیده و منجر به ختم شرایع توسط شریعت خاتم شده است؛ به همین شکل اولیای الهی با تبعیت از پیامبر زمان خود پله پله این مسیر را به سوی فتح مرتبه‌ی نهایی عروج بشری طی کردند تا اولیای زمان پیامبر خاتم (صلوات الله علیه) که خداوند متعال در شأن خاتم الاولیای این امت یعنی امیرالمومنین علیه السلام آیه‌ی شریفه اکمال دین و اتمام نعمت را نازل فرمود. بالتبع راه برای شیعیان خُلّص و اولیای کُمّل امت خاتم باز است که با استمداد از مقام ولایت تا این ذُروه‌ی معنوی و قله‌ی رشد روحی عروج کنند و مدال «منّا اهل البیت» را از دستان مبارک ولی عصر (علیه السلام) دریافت و بر سینه مفتوح و منشرح خود بیاویزند.

اگر بخواهیم عرایض انتهایی این جلسه را خلاصه کنیم باید بگوییم که تکثرگرایی دینی یا حتی تکثرگرایی عرفانی اگر به صورت عرضی لحاظ شود، توالی فاسدی خواهد داشت، ولی اگر قائل به پلورالیزم طولی باشیم، این تکثر مشکلی به وجود نمی‌آورد و بلکه مشکلاتی را که در ارتباط با مشابهت میان ادیان و صبغه‌ی عرفانی آنها وجود دارد رفع می‌کند. تکثرگرایی دینی یا عرفانی طولی یعنی یک حقیقت وجود دارد که در زمان هر نبی بخش بیشتری از آن در دسترس شهود بشری قرار گرفته است، تا زمان پیامبر خاتم (صلوات الله علیه وآله) که خود ایشان و اولیای تربیت شده تحت ولایت ایشان و اهل بیتشان (علیهم السلام) به غایت قصوای معنویت متصور برای بشر رسیده‌اند. 

مباحث این جلسه به فلسفه‌ی عرفان برمی‌گردد. قبلا اشاره شد که فلسفه‌ی عرفان علمی است که خود عرفان با تمام ابعادش موضوع آن است. در این علم، وارد مسائل عرفانی نمی‌شویم، بلکه عرفان را به مثابه یک کل در نظر گرفته و در  مورد آن و لوازمش مطالعه می‌کنیم.

در مبحث خاستگاه عرفان اسلامی، به دنبال پاسخ به این سوال هستیم که ریشه های عرفان اسلامی‌ کجاست؟ آیا عرفان اسلامی ‌از منابع بیگانه تغذیه کرده و از حوزه هایی خارج از عالم اسلام (چه به لحاظ جغرافیایی و چه به لحاظ تاریخی) نشأت گرفته و یا اینکه کاملا ریشه در اسلام داشته و با اسلام شروع شده و از اسلام و کتاب و سنت تغذیه شده است؟

این بحث دامنه‌ی وسیعی در تألیفات عرفانی پیدا کرده و بیش از حد نیاز به آن پرداخته ‌شده‌ است، دلیل این امر، توجه مستشرقین به آن است. از اوایل قرن نوزدهم میلادی، توجه مستشرقین غربی به اسلام و به خصوص باطن‌گرایی اسلامی معطوف شد.

مستشرقان در پژوهش‌های اولیه‌ای که داشتند، غالباً ریشه تصوف اسلامی را در عرفان‌های ایرانی، هندی، مسیحی، گنوسی و یا نوافلاطونی جستجو می‌کردند. برای مثال عبدالرحمن بدوی در «تاریخ التصوف اسلامی»، نیکلسون در «عرفان عارفان مسلمان»، قاسم غنی در «تاریخ تصوف در اسلام» و زرین کوب در «ارزش میراث صوفیه» خاستگاه عرفان اسلامی را آیین مسیح و عرفان مسیحی دانسته‌اند. دلیل آنها برای این موضوع، وجود آموزه‌های زهد، توکل و حب الهی و حتی دستور ذکر و سکوت در تصوف اسلامی است که پیش از آن در آیین مسیحیت موجود بوده است. این شیوه زندگی در عصر جاهلیت در جزیره العرب شناخته شده بود و آن را رهبانیت مسیحی می‌نامیدند. به نظر مستشرقینی مانند نیکلسون، راهبان مسیحی گاهی نقش تعلیمی را برای زاهدان مسلمان که لایه‌ی نخستین متصوفه‌ی اسلامی بودند بازی می‌کردند. دلیل دیگر آنها این است که پشمینه‌پوشی (که اشتهار متصوفه به صوفی به همین دلیل است) از عادات راهبان مسیحی بوده است.

اما مستندات ذکر شده مدعای مستشرقان را اثبات نمی‌کند، زیرا آموزه‌های زهد، حب الهی، سکوت، ذکر و ... در اسلام نیز به صراحت آمده است و به طور کلی مشابهت آموزه‌ها نمی‌تواند اثبات کند که عرفان اسلامی از عرفان مسیحی منتج شده است. اشتراک لباس دو تیره از متدینین مسیحیت و اسلام نیز (در صورت اثبات) نمی‌تواند دلیل اقتباس عرفان اسلامی با همه‌ی وسعت و گستردگی‌‌‌‌‌‌‌اش از الهیات مسیحی که از چنین سعه‌ای برخوردار نیست باشد.

گروه دیگری از مستشرقین، عرفان اسلامی را نشات گرفته از مکاتب هندی می‌دانند. عبدالرحمن بدوی، زرین کوب، حنا الفاخوری و دکتر ابوالعلا عفیفی چنین نظری دارند. گلدزیهر* که یک خاورشناس مشهور مجار است و اواسط قرن نوزدهم می‌زیست معتقد است که ریشه‌ی عرفان اسلامی را باید در بودیزم جستجو کرد. ویلیام جونز، از مستشرقین انگلیسی قرن هجدهم، اوپانیشادها و وداها را که از متون کهن و مقدس هندوییزم هستند به عنوان خاستگاه عرفان اسلامی معرفی می‌کند. یکی از شواهدی که آنها ذکر می‌کنند این است که مفهوم فنا در عرفان اسلامی از طریق بایزید بسطامی به تصوف وارد شد و او این را از استادش ابوعلی سندی گرفته بود. بایزید از بزرگان مکتب خراسان بود و خراسان بزرگ یا خراسان قدیم، در مجاورت هند واقع شده بود. این رابطه‌ی جغرافیایی هم در ایجاد این شبهه که تعالیم بودیزم و برهمن ها از هند به ایران و از ابوعلی سندی به شاگردش بایزید بسطامی منتقل شده مؤثر بود.

مسلمانان در زمان بنی امیه در پی فتح هند بودند، اما فتوحات شرقی امپراتوری اسلامی فقط تا رود سند ادامه یافت و این رودخانه‌ی عظیم (که همین حالا هم بزرگترین و طولانی‌ترین رودخانه‌ی پاکستان است) مانع پیشروی بیشتر مسلمانها شد. نظر مستشرقینی که به نامشان اشاره شد این است که مسلمان ها بعد از پیشروی در هند قدیم که در مجاورت امپراتوری ایران قرار داشت، با اندیشه‌های وحدت وجود که در «اوپانیشادها» یعنی سرودهای مذهبی هندوها ذکر شده بود آشنا شدند. شاید هم این مجاورت جغرافیایی باعث شد که برخی هندوهای مرتاض به سیاحت در سرزمین‌های اسلامی بپردازند و زمینه انتقال این مباحث را فراهم کنند.

نقدی که بر نظریه‌ی قبلی وارد شد، در اینجا هم صادق است. مشابهت چند آموزه‌ی محدود مثل فنا و وحدت وجود یا روش‌های ریاضتی مشترک بین برخی طریقت های صوفیه و مرتاضان هندی و امثال اینها برای اثبات این که عرفان اسلامی از هند نشأت گرفته کافی نیست. برخی مستشرقین نامدار مانند نیکلسون هم با این فرضیه مخالفند و اختلافات بودیزم و هندوئیزم با عرفان اسلامی را خیلی بیشتر از اشتراکات آن‌ها می‌دانند.

   


* Ignác Goldziher 

در این جلسه به بررسی روش‌ها (دستگاه‌های) فکری اسلامی می‌پردازیم. منظور ما تنها آن روش‌هایی است که رنگ و بوی فلسفی دارند و منتج به نوعی دستگاه هستی‌شناسانه و جهان‌بینی خاص می‌شوند.

اما قبل از آن لازم است بدانیم که منابع معرفتی در حوزه‌ی اسلامی سه تا هستند:

  •  عقل
  •  نقل
  •  شهود

 البته در نگاه متفکرین غربی، «حس» هم یک منبع معرفتی است؛ ولی در نظر متفکرین اسلامی، حس و تجربه بدون انضمام عقل نمی‌توانند به عنوان یک منبع معرفتی به شمار آیند.

از این سه منبع معرفتی، سه روش فکری در علوم اسلامی منتج می‌شود:

 

۱) روش عقلی

در این روش، با استفاده از استدلال و برهان عقلی، از مقدمات بدیهی به نتایج یقینی می‌رسیم. شکل استدلال‌ها را، قوانین علم منطق تعیین می‌کند. داده‌های این روش نیز ذیل فلسفه طبقه‌بندی می‌شوند:

 

۲) روش نقلی

در این روش اعتماد بر علوم منقول از پیشینیان است و حجیت گزاره‌ها در آن، بر اساس وحیانی بودن آنها یا اتصال به منابع وحیانی (مانند روایات اهل بیت علیهم السلام) می‌باشد.

 

۳) روش شهودی یا ذوقی

ملاک در این روش، یافتن مستقیم حقایق توسط فرد است.

این سه روش به سه علم یا دستگاه فکری می‌انجامد که عبارتند از: فلسفه، کلام و عرفان.

اگر دو روش فلسفی «مشائی» و «اشراقی» را از هم تفکیک کنیم، در نهایت چهار دستگاه فکری خواهیم داشت:

 

فلسفه‌ی مشائی

این روش یک سنت فلسفی محض است که ریشه‌ی یونانی دارد و از زمان معلم علم اول یعنی ارسطو آغاز شد و بعداً به عالم اسلام راه یافت. فلاسفه‌ی بزرگی نظیر فارابی، بوعلی سینا، خواجه نصیرالدین طوسی و میرداماد از این گروه هستند. در این روش تکیه فقط بر استدلال و براهین یقینی است. از جمله مزایای این روش، مستقل بودن از دین و داده‌های وحیانی و در نتیجه امکان تعامل و تفاهم با جریانات برون دینی می‌باشد. از اشکالات آن نیز می‌توان به محدودیت بازه‌‌ی پوشش‌دهی آن اشاره کرد.

 

فلسفه‌ی اشراقی

این روش نسبت به روش مشایی طول و عرض کمتری دارد. ریشه‌ی آن به یونان و افلاطون می‌رسد. سردمدار آن در عالم اسلام، «شیخ شهاب الدین سهروردی» معروف به شیخ اشراق بود که در قرن ششم هجری زندگی می‌کرد. تفاوت این روش با روش مشایی، کافی ندانستن استدلال و برهان و تکیه بر مجاهده و تصفیه نفس در کنار برهان است. به عقیده فلاسفه اشراقی نظیر «قطب الدین شیرازی» و «شمس الدین شهرزوری» صرف راه عقل و استدلال برای دستیابی به حقایق کافی نیست و انسان باید درون خود را از پالایه‌های دنیوی پاک کند تا بتواند به داده‌های عقلانیِ منوّر به نور عقل دست یابد.

 

کلام

این روش نیز بر استدلالات عقلی تکیه دارد؛ اما تفاوت آن با روش فلسفی، در مبادی و اصولی است که متکلمین مباحث خود را از آن آغاز می‌کنند. در کلام مواد استدلال‌ها می‌تواند داده‌های دینی و وحیانی باشد؛ لذا آن استقلالی که در فلسفه نسبت به دین وجود دارد در کلام امکان‌پذیر نیست. از نگاه فلسفه می‌توان کلام را یک حکمت جدلی دانست که با استفاده از اصولی که نزد مخاطب پذیرفته شده است و اکثراً به مبانی وحیانی برمی‌گردد او را قانع می‌کند.

 

عرفان

در تصوف یا عرفان اسلامی، تکیه فقط روی سلوک الی الله و وصول به حقیقت است. عرفان استدلالات عقلی فلاسفه و حکمت جدلی متکلمین را نمی‌پذیرد و آنها را حداکثر در درک حقیقت موثر می‌داند نه کافی. این روش هرچند با روش اشراقی اشتراکاتی (تزکیه نفس و ریاضات نفسانی) دارد، ولی به خلاف فلسفه اشراق، هیچ شکلی از استدلال را نمی‌پذیرد و برای داده‌های عقلی به عنوان مبانی عرفانی ارزشی قائل نیست. یک فیلسوف اشراقی مانند هر فیلسوف دیگر به دنبال کشف حقیقت است اما یک عارف اسلامی هدفش وصول به حقیقت است و سیره او از نوع تفکر و دانستن نیست بلکه از نوع دگردیسی و شدن است.

 

بر اساس این تقسیم، طبعا متفکران اسلامی نیز در همین چهار گروه قرار می‌گیرند. گروه‌هایی مانند: فقها، مفسرین و محدثین، هر چند جزء متفکران اسلامی هستند، ولی به خاطر عدم وجود نگاه هستی‌شناسانه در بین آنها، در دسته‌بندی فوق قرار نمی‌گیرند.

همه‌ی این روش‌ها در فضای اسلامی و تحت تاثیر فرهنگ اسلامی نضج گرفتند، لذا صبغه‌ی اسلامی دارند و اگر بخواهیم از دیدگاه برون دینی و نگاه معرفت‌شناختی به آنها نگاه کنیم، بحث به شکل دیگری خواهد بود.